محصولات مرتبط
کتاب خواهر کوچولوی سارا از مجموعهی مهارت های زندگی نویسنده و تصویرگر ورا رزنبری و ترجمهی هایده کروبی توسط انتشارات فنی ایران به چاپ رسیده است.
سارا کوچولو به تازگی صاحب خواهری به نام تارا شده و از تغییرات تازه ای که در زندگی اش به وجود آمده حسابی گیج شده است. پدر و مادر دیگر مثل گذشته به او اهمیت نمی دهند، همهی اقوام به خانهی آن ها آمده و همهاش دربارهی تارا حرف می زنند و هیچ کس به او توجه نمی کند. سارا حتی شب ها هم از دست خواهرش آسایش ندارد و همیشه با صدای گریه اش از خواب می پرد. او اصلا تارا را دوست ندارد و با خودش می گوید ای کاش تارا به بیمارستان برگردد. پدر بزرگ با دیدن غصه و ناراحتی سارا متوجه می شود که او به توجه و محبت بیشتری نیاز دارد؛ به همین خاطر تصمیم می گیرد سرگرمی جدیدی برایش درست کند... به دنیا آمدن نوزاد و اضافه شدن یک عضو جدید به خانواده، تغییرات زیادی را در وضعیت زندگی همهی اعضای خانواده به خصوص کودکان، ایجاد می کند. کودکان اول که همیشه مرکز توجه خانواده هستند پس از ملحق شدن نوزاد تازه وارد به خانواده و نیازش به مراقبت و توجه مداوم، کودک احساس می کند دیگر مورد علاقه و توجه اطرافیان و به خصوص والدین نیست و ممکن است احساسات ناخوشایندی دربارهی خواهر یا برادر جدیدش و شرایط پیش آمده داشته باشد؛ از این رو وظیفهی والدین ایجاب می کند که با صرف وقت بیشتر با فرزند اول، او را کم کم برای پذیرش وضعیت فعلی و عضو جدید خانواده آماده کنند. کتاب خواهر کوچولوی سارا از مجموعهی مهارت های زندگی، داستانی در مورد این موضوع ارائه داده است که می تواند کمک کننده و تاثیر گذار باشد.
مجموعهی مهارت های زندگی در قالب داستان های مختلف و با محور قرار دادن یکی از مهارت هایی که لازمهی داشتن زندگی سالم است، کودکان را با موقعیت های مختلفی که ممکن است در آن قرار بگیرند، آشنا کرده و مهارت هایی همچون کنترل خشم، ایجاد ارتباط دوستی، همکاری، نه گفتن و... را به آن ها می آموزد.
برشی از متن کتاب
همه برای نی نی هدیه میآوردند. لبخند می زدند. یک ریز حرف میزدند و قیل و قال می کردند. سارا آرامش نداشت و شب نمی توانست بخوابد. نمی توانست کتاب بخواند. نمی توانست نقاشی کند. حتی وقتی به دستشویی می رفت و در را قفل میکرد... یک نفر می آمد و تق تق! می خواست بیاید تو. سارا به تارا کوچولو نگاه کرد. چقدر بی نمک بود! مثل یک آلوی چروکیده بود. سارا یواشکی برایش شکلک درآورد. بلند بلند گفت: "کاشکی می شد بچه را به بیمارستان برگردانید." ولی انگار هیچ کس به حرفش گوش نمی کرد. وقتی بابا بزرگ داشت در آشپزخانه سوپ درست می کرد سارا خودش را به آنجا رساند. بعد گفت: "هر جا می روم می بینم نی نی کوچولو آنجاست. قبلا اینجا خوب بود ولی حالا دیگر جایی برای من نیست." بابابزرگ به سارا نگاه کرد. دید که سارا چقدر غصه می خورد. گفت: "بیا با هم برویم بیرون. یک چیزی به تو نشان می دهم که حتماً حالت را بهتر می کند." چند تا لوبیای خشک معمولی که توی سوپ میریختند، دست بابا بزرگ بود. روز بهاری قشنگی بود با ابرهای پف در آسمان صاف آبی. بابابزرگ گفت: "بیا ببینم؛ یک نقشه دارم." با هم قسمتی از زمین را کندند. علف ها را درآوردند و خاک را زیر و رو کردند. کار سختی بود و خیلی طول کشید. بابابزرگ گفت: "حالا چند تا چوب بزرگ لازم داریم." سارا گفت: "می دانم کجا می توانیم پیدایشان کنیم؛ نزدیک مدرسهی من." چیزی نگذشت که هشت تکه چوب در جنگل پیدا کردند. سا را یک سر چوب ها را گرفته بود و بابا بزرگ سر دیگرش را. آن ها بین چوب ها راه می رفتند و در تمام راه ادای قطار را در می آوردند. وقتی از کنار پنجرهی اتاق نوزاد رد شدند، سارا ...
- مهارت های زندگی
- از سری کتابهای نردبان
- نویسنده: ورا رزنبری
- مترجم: هایده کروبی
- انتشارات: فنی ایران
مشخصات
- مترجم هایده کروبی
- انتشارات فنی ایران
نظرات کاربران درباره کتاب خواهر کوچولوی سارا
دیدگاه کاربران