loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب روح بی‌سر (مجموعه ترس و لرز)

5 / -
موجود شد خبرم کن
                                    

درباره‌ی کتاب روح بی‌سر (مجموعه ترس و لرز)

کتاب روح بی‌سر از مجموعه‌ی ترس و لرز، اثر آر. ال. استاین با ترجمه‌ی ناصر زاهدی توسط نشر پیدایش به چاپ رسیده است. دنی و استفانی دو دوست هستند که در خانه‌های روبرویی یکدیگر زندگی می‌کردند و بیشتر اوقاتشان را با هم می‌گذراندند. آن‌ها به هالوین و داستان‌های ترسناک ارواح علاقه‌ی زیادی داشتند و هر شب برای این که تفریح کنند خود را به شکل روح درآورده و همسایه‌ها را می‌ترساندند.

آن ها از هیچ چیز نمی ترسیدند، حتی از خانه‌ی هیل هاوس که روی تپه‌ی بلندی در خیابان هیل قرار داشت و ماجرای  روح بی سرِ سرگردان در آنجا، باعث هراس همه می شد. شنیده ها حاکی از این بود که حدود دویست سال پیش، یک کاپیتان کشتی هیل هاوس را برای همسر جوانش ساخت؛ بعد از آن به سفر رفت و دیگر هرگز برنگشت. از آن پس روح کاپیتان به خانه برگشته و به دنبال همسرش آنابل بود.

هر شب صدای او که آنابل را صدا می زد در خانه می پیچید تا این که صد سال پیش خانواده‌ی کراو به آنجا نقل مکان کرده بودند و پسر شرورشان اندرو با روح کاپیتان روبرو شده بود و آن روح سرش را از تنش جدا کرده و در یکی از اتاق های خانه پنهان کرده بود و از آن به بعد اندرو هر شب در اتاق های خانه به دنبال سرش می گردد این قصه موجب شده که هیچ یک از مردم شهر شب ها جرات نکنند به آنجا نزدیک شوند. حالا دنی و استفانی تصمیم گرفته اند که برای ماجراجویی در دنیای ارواح به هیل هاوس رفته و سر گمشده‌ی اندرو کراو را پیدا کنند.

مجموعه‌ی ترس و لرز در هر جلد قصه ی ترسناک و دلهره آوری در مورد دنیای ارواح و اشباح و موجودات ترسناک هالوینی روایت می کند که طرفداران زیادی در سر تا سر دنیا دارد. نکته‌ی قابل توجه این مجموعه زبان طنزی است که نویسنده در عین ایجاد فضایی هراسناک در داستان ها به کار برده است و موجب تفاوت و جذابیت بیشتر آن شده است.

بخشی از کتاب روح بی‌سر (مجموعه ترس و لرز)

ادنا دومین راهنمای محبوب ما بود. زنی پیر و سفید مو بود و خیلی رنگ پریده و شکستنی به نظر می رسید، به خصوص وقتی که اونیفورم سیاهش را به تن داشت، اما او یک قصه گوی معرکه بود. صدای پیر و لرزان او چنان آدم را می گرفت، که آدم تمام قصه های ترسناک او را باور می کرد.

استفانی و من، از خدا خواسته دنبال اوتو از پله ها به طبقه‌ی اول رفتیم. آنجا از میان راهرو بلند گذشتیم که من خیلی خوب آن را می‌شناختم.

جلو اتاق جوزف کراو ایستادیم. جوزف کراو پدر اندرو بود، من داخل شدم و نور روشن آتش شومینه را دیدم.

ادنا آن جلو ایستاده بود و قصه‌ی تراژیک سرنوشت جوزف کراو را تعریف می‌کرد.

استفانی و ممن حداقل صد بار آن را شنیده بودیم: حدود یک سال پس از اینکه اندرو سرش را از دست داد، آقای کراو یک شب زمستانی به خانه بازگشت. او پالتوش را درآورد و جلو شومینه ایستاد تا گرم شود.

هیچ کس نمی داند که جوزف کراو چطوری سوخت. این را اوتو، ادنا و دیگر راهنما ها می گفتند. آیا او را توی شومینه انداختند؟ آیا خودش آن تو افتاد؟ این را دیگر هیچ وقت در نخواهیم یافت، اما روز بعد هنگامی که خانم خدمتکار وارد اتاق شد، تصویری بسیار هولناک را پیش رویش دید. دو تا دست کاملا سوخته‌ی سیاه که طاقچه‌ی سر بخاری را سفت گرفته بودند.

غیر از این چیزی از جوزف کراو باقی نمانده بود.

این قصه واقعاً ترسناک است، درسته؟ هر بار که من این داستان‌ را می شنوم، موهای تنم سیخ می شود. موقعی که ما و اوتو جلوی اتاق کار رسیدیم، ادنا تازه قصه‌ی ترسناکش را تمام کرده بود. اوتو آهسته پرسید: "می خواهید دوباره توی گروه بروید؟"

استفانی توضیح داد: "دیگر خیلی دیر شده، بهتر است که به ما به خانه برگردیم."

من هم تصدیق کردم: "از اینکه ما را نجات دادید ممنونیم، به زودی در یک تور دیگر هم را می بینیم." اوتو گفت: "باشد، شب به خیر." و چراغ قوه‌اش را خاموش کرد و ادامه داد: "می دانید که در خروجی کجاست." و به سرعت به اتاق کار رفت.

می خواستم برگردم که بار دیگر آن پسر را دیدم. آن پسر رنگ پریده که شلوار جین سیاه و پولوور یقه اسکی سیاه به تن داشت. در فاصله‌ای از گروه ایستاده بود و به من و استفانی خیره بود. صورتش حالتی سرد و سخت داشت.

من آهسته گفتم: "بجنب." و بازوی استفانی را گرفتم و او را از کنار در رو به اتاق کار کشیدم.

راه پله‌ی به سمت پایین را یافتن، کار مشکلی نبود. چند ثانیه بعد در خانه را باز کردیم و به هوای آزاد رسیدیم. نسیم خنکی به صورتمان می ‌زد‌ ابرهای تاریکی از جلوی ماه همچون مار می ‌گذشتند.

استفانی اعلام کرد: "ماجرای خوبی بود، درسته؟" و زیپ کاپشن خود را تا زیر چانه اش بالا کشید. من موافق نظر او نبودم. "خیلی وحشتناک بود."

استفانی به من نگاه کرد و گفت: "درسته، اما اینجوری هم نبود که ما واقعاً بترسیم."

عرق سردی بر پشتم نشست: "نه. اصلا."

او گفت: "واقعا دلم می خواهد...



  • نویسنده: آر. ال. استاین
  • مترجم: ناصر زاهدی
  • انتشارات: پیدایش

آر. ال. استاین

درباره آر. ال. استاین نویسنده کتاب کتاب روح بی‌سر (مجموعه ترس و لرز)

رابرت لارنس استاین ملقب R.L. Stine، نویسنده پرفروش کتاب کودکان در 8 اکتبر 1943 واقع در «ایالت اوهایو» متولد شد. تمام مخاطبان کتاب، این نویسنده مشهور را با رمان کودک و نوجوان، آن هم از نوع دلهره‌آورش، می‌شناسند؛ البته می‌توان چند آثار نیز برای بزرگسالان در میان نوشته‌های او مشاهده کرد. ...

نظرات کاربران درباره کتاب روح بی‌سر (مجموعه ترس و لرز)


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب روح بی‌سر (مجموعه ترس و لرز)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل