کتاب یک بازی درست جلد پنجاه و پنجم از مجموعهی خانوادهی خرس ها (مهارت های زندگی و شهروندی) نوشتهی جن و مایک برنستین با ترجمهی سعید خاکسار توسط انتشارات موزون به چاپ رسیده است.
خرس برادر و خرس خواهر عاشق ورزش کردن هستند. آن ها در طول سال ورزش های مختلفی انجام می دهند. وقتی پاییز می شود، در مسابقات فوتبال لیگ پاییزی شرکت می کنند. برادر یک چپ پای حرفه ای است و خواهر هم با کلهی محکم و آهنینش ضربه های خوبی می زند. امسال هم مثل سال های قبل بچه ها در تیم فوتبال موشک ها که از قضا خرس پدر مربی گری اش را به عهده داشت، عضو شده و قرار است با تیم جاده صاف کن ها مسابقه بدهند. تمام بازیکنان تیم جاده صاف کن از قلدرهای مدرسهی سرزمین خرس ها بودند و هیکل های بزرگ و نتراشیده ای داشتند. آن ها فوتبالیست های ماهری نبودند اما با قدرت بدنی و خشونتی که داشتند، هر کسی را که حین بازی سر راهشان قرار می گرفت، نقش زمین می کردند. مربی جاده صاف کن ها، گریزلی دوتنی، پدر توتال گریزلی بود و به آن ها می گفت مهم نیست که چطور بازی کنند، مهم این است که بازی را ببرند! بر خلاف او خرس پدر، مربی موشک ها همیشه به بازیکنانش می گفت برد و باخت مهم نیست، مهم این است که بهترین بازی خود را انجام بدهند. روز مسابقه فرا رسیده و خانوادهی تمام بازیکنان برای تماشای بازی در جایگاه ها نشسته بودند. سوت آغاز مسابقه به صدا در آمد و...
مجموعهی خانوادهی خرس ها، با محوریت خانوادهی پنج نفرهی خرس ها که شامل پدر خرس، مادر خرس، برادر خرس، خواهر خرس می شود، مهارت های زندگی و شهروندی را در قالب داستان های مصورِ زیبا و کودکانه به بچه ها آموزش می دهد، و آن ها را با مفاهیم اساسی و مهارت های زندگی آشنا می کند.
برشی از متن کتاب
برادر یک بازیکن چپ پا بود. کرنرهای سمت راست را او می زد. او در زدن ضربه های کات دار به سمت دروازه مهارت داشت. خواهر در زدن ضربه های سر استاد بود. او میتوانست ضربه های برادر را مستقیم وارد دروازه کند. خواهر با انگشتانش به سر خود ضربه میزد و میگفت: "کلهی من مثل سنگ می مونه!" برادرم میگفت: "اینو راست می گی!" خواهرمی گفت: "هی!" برادر و خواهر خیلی به بردن اهمیت نمی دادند. همین که بیرون میرفتند و بازی می کردند، برایشان تفریح بود. بابا همیشه به آن ها می گفت: "یادتون باشه. بردن یا باختن اهمیتی نداره، اما اینکه چطور بازی میکنیم مهمه!" اما تیم جاده صاف کن ها، به این چیزها اهمیتی نمی داد. بهترین بازیکنان آن ها گریزلی و دار و دسته اش بودند. آن ها قلرهای مدرسهی سرزمین خرس ها بودند و هیکل های بزرگ، خشن و نتراشیده ای داشتند. آنها فوتبالیست های خیلی خوبی نبودند، ولی این مهم نبود. هر کسی که سر راهشان قرار میگرفت، او را نقش زمین می کردند. گریزلی دو تنی، پدر توتال، مربی آن ها بود. او هم مثل پسرش نتراشیده و خشن ولی خیلی بزرگتر از او بود. او می گفت: "مهم نیست چطور بازی می کنین، مهم اینه که ببرین!" اولین بازی فصل تیم موشک ها، با تیم جاده صاف کن ها افتاده بود. برادر و خواهر اصلاً از این بابت خوشحال نبودند. مربی "بابا" به تیمش گفت: "نگران نباشید. فقط بهترین بازی تونو بکنید تا همه چیز به خوبی پیش بره!" خانواده های بازیکنان در جایگاهها نشسته بودند تا بازی را تماشا کنند. خرس مامان، البته با خرس عسل، آنجا بودند. بابابزرگ و مامان بزرگ گریزلی هم آنجا بودند. بابابزرگ مشغول سوت زدن، تشویق کردن و پا به زمین کوبیدن بود. فریاد میزد: "حمله کنید موشکها!" بعد دو انگشتش را در دهانش می کرد و چنان سوت می کشید که در سرتاسر سرزمین خرس ها شنیده می شد. مامان بزرگ گفت: "بابابزرگ! لطفاً خودتو کنترل کن." بابا بزرگ گفت: "ای بابا! نصف تفریح تماشای فوتبال اینه که واسهی تیم خودت سر و صدا راه بندازی و پوز بزنی. باور کن خیلی حال می ده....
- مجموعه مهارت های زندگی و شهروندی ویژه کودکان و نوجوانان
- نویسنده: جن و مایک برنستین
- مترجم: سعید خاکسار
- انتشارات: موزون
نظرات کاربران درباره کتاب یک بازی درست (خانواده خرس ها 55)
دیدگاه کاربران