کتاب شما کی هستید؟ دوازدهمین جلد از مجموعه ی این همه هدیه از خداست نوشته ی مجید محبوبی با تصویرگری حمیدرضا بیدقی توسط نشر جمال به چاپ رسیده است.
علی وقتی از مدرسه به خانه می رسد همه ی اهل خانه را ناراحت می بیند؛ صورت پدر او خیس شده معلوم می شود که گریه کرده است. او با دیدن این وضعیت ناراحت می شود و از مادر خود می پرسد: چه اتفاقی افتاده است؟ مادر در جواب به او می گوید که، عمو سعید از داربست بنایی افتاده و اکنون در بیمارستان بستری می باشد. فردای آن روز علی به همراه خانواده اَش برای ملاقات به بیمارستان می روند. او از دیدن عمو و این که او زنده مانده است، خوشحال می شود اما این خوشحالی مدت زمان زیاد طول نمی کشد چون آنها متوجه می شوند که عمو سعید کسی رانمی شناسد. علی با دیدن این وضعیت آرام آرام اشک می ریزد اما آقای دکتر به آنها می گوید که باید به خاطر زنده ماندن عمو خدا را شکر کنند. او در ادامه می گوید که این فراموشی و از دست دادن حافظه موقتی می باشد و به تدریج و بعد از گذشت چند ماه بهبود خواهد یافت.
" شما کی هستید؟ " جلد دوازدهم از مجموعه ی " این همه هدیه از خداست " می باشد که در چند جلد با عناوینی از جمله چقدر سرده، طوفان دیوانه، عمو سعید بنّا!، گنجشک تشنه، خطر به خیر گذشت، شیر بی مزه و... با هدف آشنایی با انواع نعمت های الهی و اهمیت وجود آنها برای گروه سنی کودک تهیه و به چاپ رسیده است. صفحات مصور، متن ساده و رنگ آمیزی شاد تصاویر یکی از نکاتی است که موجب جذابیت داستان های این مجموعه میان کودکان شده است.
آشنایی با نعمت ها، باعث افزایش ایمان و علاقه ی کودکان به خدای مهربان می شود. هم چنین تامّل در آنها، فکر و اندیشه ی کودکان را رشد می دهد و آنان را در نگاه به جهان و موجودات گوناگون آن دقیق تر می سازد. گفت و گو درباره ی نعمات خداوند یک روش قرآنی برای خدا شناسی است.
برشی از متن کتاب
علی وقتی از مدرسه به خانه آمد، همه ی خانواده ناراحت بودند. چشم های پدر خیس بود. او گریه کرده بود. علی با نگرانی پرسید: مامان! چی شده؟ بابا آهی کشید و گفت: علی جان! عمو سعید را برده اند بیمارستان!مادر گفت: عمو سعید از داربست بنایی افتاده، حالا توی بیمارستان بستری شده! علی خیلی ناراحت شد. علی خیلی عمو سعید مهربانش را دوست داشت. علی و خانواده اش برای دیدن عمو سعید به بیمارستان رفتند. عمو سعید روی تخت خوابیده بود. علی با دقت به عمو نگاه کرد. بابا گفت: خدا رو شکر که برادرم زنده است. ناگهان عمو سعید چشمانش را باز کرد و با تعجب به همه نگاه کرد و پرسید: شما کی هستید؟ من این جا چه کار می کنم؟ بابا نزدیک رفت و گفت: سعید! منم، داداشت! عمو سعید زل زد به بابا. علی لبخندی زد و جلو آمد. رو کرد به عمو و گفت: عمو جان! زود خوب شو دوباره باهم برویم کوه! ولی عمو سعید مثل این که هیچ وقت علی را نمی شناخته گفت: تو دیگه کی هستی؟ عمو سعید کسی را نمی شناخت. بغض گلوی علی را گرفت. یواش یواش داشت از عمو می ترسید. علی گوشه ی اتاق ایستاد و به فکر فرو رفت. بدن عمو سعید که سالم هست. پس چرا همه چیز را فراموش کرده؟ علی آرام آرام اشک ریخت. دکتر آمد. علی زد زیر گریه و گفت: آقای دکتر! چه بلایی سر عمو سعیدم آمده؟ هیچ کسی رو نمی شناسه. آقای دکتر به شوخی گفت: آخ! آخ! حال خودت هم که خیلی خرابه! تو هم باید بستری بشی! بعد دست علی را گرفت و رو کرد به بقیه و گفت: ناراحت نباشید. این فراموشی موقتی هست. اوستا بنا تا چند ماه دیگه حافظه اش هم خوب می شود. خدا را شکر که الان زنده است. علی با خودش فکر کرد...
نویسنده
" مجید محبوبی " سال 1352 در ملکان تبریز به دنیا آمد. در سال 1369 وارد حوزه ی علمیه ی تبریز شد و در آن جا به جلسات قصه خوانی "عبد المجید نجفی" راه یافت و به آموزش اصول قصه نویسی پرداخت. مجموعه ی چهارده جلدی معصومین علیه السلام و آن روز، آن مهمانی از جمله آثار دیگر ایشان می باشد.
نویسنده: مجید محبوبی تصویرگر: حمیدرضا بیدقی انتشارات: جمال
نظرات کاربران درباره کتاب شما کی هستید؟ (این همه هدیه از خداست 12)
دیدگاه کاربران