کتاب حالا چطور بسازم؟ جلد هشتم از مجموعه ی این همه هدیه از خداست نوشته ی مجید محبوبی و با تصویرگری حمیدرضا بیدقی توسط نشر جمال به چاپ رسیده است.
در این داستان درباره اهمیت داشتن بدن سالم و بدون نقص با کودکان صحبت شده است، همچنین آن ها درک درستی از همکاری کسب می کنند. علی و محمد قرار است با هم در مسابقه ی ساخت سازه هایی از جنس ماکارونی شرکت کنند، اما دو روز قبل از مسابقه دست علی می شکند. او از این اتفاق به شدت ناراحت است، اما دوستش محمد او را دلداری می دهد و به او می گوید که با کمک یکدیگر می توانند از عهده این مسابقه بربیایند. در روز مسابقه علی با دیدن بچه هایی که تند وتند با دست هایشان کار می کنند، ناراحت می شود و فکر می کند هیچ کاری نمی تواند انجام دهد. محمد از او می خواهد تا با دست سالمش ماکارونی ها را به او بدهد و نقشه شان را کنترل کند تا کاری به اشتباه انجام نگیرد. آن ها با همکاری یکدیگر پل بسیار زیبایی می سازند و ... . تصویرگری کتاب را حمید رضا بیدقی به انجام رسانده و این اثر برای گروه سنی ب مناسب می باشد. این همه هدیه از خداست مجموعه ای است که هر یک از جلدهای آن که اندازه ای کوچک و صفحات کمی دارند، کودکان در قالب یک داستان کودکانه و ساده با یکی از نعمت های خدا آشنا می شوند. آشنایی با نعمت های خداوند یکی از راه های شناخت اوست و نویسنده مجموعه قصد داشته تا از این طریق کودکان را به شکلی غیر مستقیم با خداوند آشنا کند.
برشی از متن کتاب
تلفن زنگ زد. علی ناراحت بود. ما در گوشی را برداشت و جواب داد. بعد گوشی را به دست علی داد و گفت: «دوستت محمد است.» علی با چشم های پر از اشک گفت: «محمد! من نمی توانم در مسابقه شرکت کنم!» محمد با نگرانی پرسید: «چی شده! چرا گریه می کنی؟» اشک از چشم علی چکید و گفت: «دیروز دستم شکست. با دست شکسته که نمی شود کاردستی درست کرد.» محمد، علی را دلداری داد و گفت: «نگران نباش! دستت زود خوب میشود. من کمک می کنم. یک پل می سازیم که خودت به توانی روی آن بایستی!» علی از این حرف خوشحال شد. خندید و گفت: «آخه من که کاری نمی توانم بکنم.» محمد گفت: «تو درباره کاردستی فکر کن. من هم فکر تو را اجرا می کنم.» روز بعد علی به مدرسه رفت. همه بچه های کلاس سرگرم درست کردن کاردستی خودشان بودند. قرار بود محمد و علی با ماکارونی یک پل درست کنند. محمد با دیدن علی خوشحال شد؛ اما علی به بچه های دیگر نگاه می کرد و ناراحت بود. همه با دست هایشان تند تند کار میکردند. محمد گفت: «قوی باش! با دست سالمت ماکارونی ها را بده به من. حواست باشد که طبق نقشه جلو برویم
نویسنده
" مجید محبوبی " در سال 1352 در یکی از روستاهای ملکان (آذربایجان شرقی) به دنیا آمد. دوران کودکی و نوجوانی را در روستا گذراند. پس از طی مراحل تحصیلی دوران ابتدایی و راهنمایی در سال 1369 وارد حوزه علمیه تبریز شد، در کنار تحصیلات حوزوی در تبریز به کلاس های قصه خوانی استاد عبدالمجید نجفی راه یافت و به آموزش اصول قصه نویسی پرداخت. آشنایی با شعرای موفق و مطرحی چون آقایان جلال محمدی، سید قاسم ناظمی، محمدرضا لوایی، اسحاق راهب و همچنین نویسنده ادبیات مقاومت داوود امیریان، اشتیاق او به نویسندگی را مضاعف کرد. محبوبی در کنار تحصیلات حوزوی، به طور چشمگیری به مطالعه آثار بزرگان داستان نویسی همت گمارد که در این میان انس و الفت او با کتاب های مرحوم جلال آل احمد بیشتر بود. آشنایی ایشان با مجله «سوره نوجوانان»، علاقه او به ادبیات بزرگسال را کاهش داد. او در این مقطع همه هم و غمش را به این مجله معطوف کرد و اگرچه نوشته های او در آن زمان مناسب چاپ در آن مجله تشخیص داده نشد؛ ولی چندی بعد با چاپ اولین قصهاش در مجله «سلامý ýبچهها»، که تشویق های مداوم استاد مظفر سالاری را به همراه داشت، وارد وادی ادبیات کودک و نوجوان شد. ایشان پس ازشش سال تحصیل در تبریز به قم رفت. در سال 1374 با چاپ اولین قصهاش در مجله «سلام بچهها»، همکاری خود را با نشریات کودک و نوجوان شروع کرد و تا کنون در مجلاتی مانند «سروشý ýنوجوان»، «سلام بچهها»، «پوپک»، «انتظار نوجوان»، «ملیکا»، «یاران امین» و «قاصدک»ý ýبرای کودکان و نوجوانان و در مجلاتی چون «کتاب ماه کودک و نوجوان»، «کوثر»ý، «مبلغان»، «پگاه»، «پیشگامان»، «شمیم یاس»، «پویندگان»، «آذربایجان»، «خواجه نصیر» و «خشت اول» برای بزرگسالان قلم زده است.
نویسنده: مجید محبوبی تصویرگر: حمیدرضا بیدقی انتشارات: جمال
نظرات کاربران درباره کتاب حالا چطور بسازم؟ (این همه هدیه از خداست 8)
دیدگاه کاربران