کتاب دوستان باوفا (خانواده خرس ها 38)

کتاب دوستان باوفا از مجموعه ی خانواده ی خرس ها (مهارت های زندگی و شهروندی) اثر استن و جن برنستین و ترجمه ی سعید خاکسار از سوی انتشارات موزون به چاپ رسیده است.

لیزی بهترین دوست خرس خواهر بود. آن دو همیشه اوقات فراغتشان را با هم می گذراندند.  عروسک بازی و دوچرخه سواری می کردند، از تپه بالا می رفتند و گل می چیدند. آن ها فکر می کردند هیچ چیزی نمی تواند دوستی عمیق شان را تحت تاثیر قرار دهد. تا این که روزی خرس خواهر با خرس کوچولویی به نام سوزی که به تازگی به شهرشان آمده بود دوست شد. رفتارهای سوزی با لیزی خیلی فرق داشت. او کتاب می خواند و به موضوعات علمی علاقه ی زیادی داشت. هر روز فاصله ی خرس خواهر با لیزی بیشتر می شد و این امر باعث  ناراحتی لیزی و بروز اختلافاتی بین او و خرس خواهر شده بود. خرس برادر که شاهد به خطر افتادن دوستی خواهرش با لیزی بود سعی کرد تا چاره ای بیندیشد و به آن ها کمک کند ...

مجموعه کتاب های "خانواده ی خرس ها" با محوریت خانواده ی چهار نفره ی خرس ها که شامل پدر خرس، مادر خرس، برادر خرس، خواهر خرس می شود مهارت های زندگی و شهروندی را درقالب داستان های مصور و زیبا به کودکان می آموزد. کتاب "دوستان باوفا" سی و هشتمین جلد از مجموعه ی "خانواده خرس ها" مهارت دوستی را به کودکان آموزش می دهد.

 

برشی از متن کتاب

لیزی برووین و خرس خواهر کارهای زیادی با هم انجام داده بودند. یک شب یه یک مهمانی رفته بودند که کمی در آن زیاده روی شده بود. آن ها در مدرسه، در همان نمایش بازی کرده بودند که برادر جمله اش را در آن فراموش کرده بود. آن روزی که برادر، آن ها را به آلونک درختی اش را نداده بود، آن ها برای خودشان یک آلونک ساخته بودند. خواهر از داشتن چنین دوست خوبی خوشحال بود. او همیشه می توانست روی لیزی حساب کند. آن ها خیلی کم با هم دعوا یا جر و بحث می کردند. البته تا قبل از این که خواهر آن قدر با سوزی مک گریزی صمیمی شود. سوزی یک توله ی جدید در شهر بود. در ابتدا، خواهر و دوستانش خیلی به سوزی توجه نمی کردند. اما بعد که خواهر دید سوزی خیلی تنهاست، او را به بازی دعوت کرد. از آن موقع به بعد، سوزی جزو گروه کوچک خواهر شد. تمام دوستان خواهر، مثل لیزی، سوزی را دوست داشتند. او یک توله ی دوست داشتنی بود. اما سوزی با بقیه ی توله ها کمی فرق داشت. مثلا، خیلی کتاب می خواند و به موضوع های مختلفی چون علوم علاقه داشت. یک شب، سوزی خواهر را به خانه اش دعوت کرد تا به آسمان نگاه کنند. او تلسکوپش را به طرف ماه تنظیم کرد. خواهر از توی عدسی نگاه کرد و گفت: «وای! چقدر نزدیک به نظر میاد.» او واقعا می توانست کوه ها، دره ها و دهانه ی آتشفشان های سطح ماه را ببیند، خیلی دیدنی بود. یک روز سوزی از خواهر خواست با او به شکار پروانه برود. آن ها تورهای پروانه گیری را برداشتند و به کشتزار رفتند. خواهر یک پروانه ی بزرگ زرد با راه راه های سیاه گرفت. سوزی یکی گرفت که خال های قرمز و آبی روشن و یک دنبالچه ی بلند داشت. خیلی خوشگل بود. آن ها کمی روی پروانه ها مطالعه و بعد آن ها را آزاد کردند و پروانه ها از بالای درخت ها پرواز کردند و به سمت آسمان رفتند. خواهر گفت: «اونا خیلی خوشگلن!» موقع برگشتن، سوزی و خواهر با لیزی، آنا و میلی برخورد کردند. آن ها همه عروسک دستشان بود. وقتی خواهر آن ها را دید گفت: «سلام بچه ها! من و سوزی از شکار پروانه بر می گردیم. باید اون زرد گندهه رو که من گرفته بودم، می دیدین!» لیزی گفت: «باشه، شنیدیم. فکر کنم بعدا می بینمت.» خواهر پرسید: «صبر کن ببینم، شماها کجا دارین می رین؟» لیزی جواب داد: «ما داریم می ریم تو گاراژمون عروسک بازی کنیم.» خواهر پرسید: «من و سوزی هم می تونیم بیایم؟» لیزی گفت: «شما انگار سرتون خیلی شلوغه، بریم دخترا!» بعد لیزی و دوستانش به راه خود ادامه دادند. خواهر با ناراحتی و عصبانیت گفت: «این دگه چه رفتاری بود. اون فکر می کنه کیه؟ سوزی، بیا ما هم بریم خونه ی خودمون بازی کنیم. کی به اونا احتیاج داره؟» وقتی آن ها به خانه ی درختی خرس ها رسیدند، خرس برادر و پسر عمو فرد را دیدند که وسایل ماهیگیریشان را بر می داشتند.        

(مجموعه مهارت های زندگی و شهروندی ویژه کودکان و نوجوانان) نویسنده: استن و جن برنستین مترجم: سعید خاکسار انتشارات: موزون