دربارهی کتاب آدم گرگ مرداب (مجموعه ترس و لرز)
کتاب آدم گرگ مرداب از مجموعهی ترس و لرز، اثر آر. ال. استاین با ترجمهی شهره نورصالحی توسط نشر پیدایش به چاپ رسیده است. گریدی دختر نوجوانی است که همراه پدر، مادر و خواهر بزرگترش امیلی تازگیها به شهر فلوریدا آمدهاند و در کنار مردابی جنگلی زندگی میکنند. گریدی بر خلاف خواهرش که روحیهای آرام دارد، عاشق هیجان و ماجراجویی است. او از اولین روزی که مرداب را دیده دلش میخواهد داخل مرداب برود و سر و گوشی آب بدهد. اما پدر و مادرش به خاطر خطرات احتمالی اجازهی چنین کاری را به او نمیدهند.
امیلی بر خلاف خواهرش از نزدیک شدن به مرداب وحشت دارد. بعد از گذشت چند هفته از اقامت آن ها در مرداب اتفاقات عجیب و ترسناکی می افتد. هر شب صدای زوزه های ترسناکی به گوش می رسد. علاوه بر این گریدی خرگوشی را که شکمش دریده شد مقابل در خانه پیدا می کند. اعضای خانواده فکر می کنند که صدای زوزه های شبانه و کشته شدن خرگوش مربوط به سگ گریدی است. گریدی که صدای سگش را به خوبی می شناسد برای فهمیدن ماجرا نیمه شبی مهتابی به مرداب می رود.
او روی تپه ای بلند حیوانی ترسناک با ظاهر عجیب می بیند. حیوانی که نیمی گرگ و نیمی آدم است. با بالا آمدن ماه حیوان غیبش می زند. آیا حضور هر شب حیوان و زوزه های وحشتناکش دلیل خاصی دارد؟ چرا حیوان به محض بالا آمدن ماه غیب می شود؟...
مجموعه ی ترس و لرز شامل داستان هایی ترسناک است که در هر یک از آن ها دختر و پسرهای معمولی، ولی شجاع و کنجکاو درگیر ماجرایی هیجان انگیز می شوند و تجربیات ترسناکی را از سر می گذرانند. تا کنون بیش از 100 عنوان کتاب از مجموعه ی فوق به چاپ رسیده است. "آدم گرگ مرداب" یکی از داستان های وحشت آفرین مجموعه ی "ترس و لرز" است که برای نوجوانان و جوانان علاقه مند به موضوعات ترسناک و پرهیجان چاپ شده است.
بخشی از کتاب آدم گرگ مرداب (مجموعه ترس و لرز)
چند شب بعد، آن زوزه های ترسناک را شنیدم.
در آن چند روز، حرارت بدنم تا سی و هشت و نیم درجه بالا رفته و در یک روز تمام، همان طور مانده بود. بعد قطع شده بود. اما همان روزی که شبش صدای زوزه شنیدم، دوباره برگشته بود.
سر شب به پدر و مادرم گفتم: «این طرح مردابه! مواظب باشید. همین روزها شروع می کنم به دیوونه بازی!»
مادر به شوخی گفت: «تو همین حالاش هم دیوونه بازی می کنی.» و لیوان آب پرتقال داد دستم و گفت: «بخور. تا می تونی آبکی بخور.»
لیوان رو از دستش گرفتم ولی با اوقات تلخی گفتم: «نوشیدنی روی تب مرداب اثر ندارد. اصلا دوا و درمونی نداره.» مادر به شوخی وای وای کرد و پدر هم توی مجله علمی اش غرق شد.
آن شب خواب های عجیب و ناراحت کننده ای دیدم. خواب دیدم برگشتم ورمونت و توی برف می دوم. یک چیزی دنبال می کرد که فکر می کردم گوشهگیر مرداب است. می دویدم و ازش فرار میکردم. خیلی سردم بود و تو خواب می لرزیدم.
برگشتم که ببینم که دنبالم میدود. کسی پشت سرم نبود. یک مرتبه دیدم تو مردابم و تو یک باتلاق ذغال سنگی فرو میروم. آب سبز و غلیظ باتلاق دوروبرم قل قل می کرد و صدای چندش آوری مثل صدای مکیدن از خودش در می آورد.
باتلاق من را می مکید و می برد پایین. از صدای زوزه بیدار شدم. تو تخت نشستم و از پنجره به ماه گرد و بزرگ نگاه کردم. درست بیرون پنجره اتاق من، تو آسمان شناور بود و وسط آسمان آبی، سیاه مثل نقره می درخشید.
یک زوزه بلند دیگر به آسمان رفت به خودم آمدم متوجه شدم سر تا پایم می لرزه. خیس عرق بودم و کت پیژامه هم به پشتم چسبیده بود. دو دستی رو انداز را محکم گرفته بودم و گوش می دادم.
یک زوزه دیگر. نعره ی یک حیوان بود. صدا از مرداب می آمد. صدا خیلی نزدیک بود. درست بیرون پنجره. زوزه طولانی و عصبانی.
رو انداز را انداختم کنار و پاهایم را از تخت گذاشتم پایین. هنوز هم می لرزیدم و سرم تیر می کشید. حتما تب داشتم. باز هم صدای زوزه. با پاهای لرزان تو راهرو راه افتادم. می خواستم بدانم پدر و مادرم هم آن زوزها را شنیده اند، یا نه.
تو تاریکی زانوهایم محکم خورد به میز کوتاهی که تو هال بود. هنوز به آن خانه جدید عادت نکرده بودم. پاهایم مثل یخ سرد بود. اما سرم مثل کوره میسوخت. زانوی دردناکم را مالیدم و کمی صبر کردم، چشمم به تاریکی عادت کند. بعد راه افتادم و رفتم ته راهرو.
اتاق خواب پدر و مادر درست بعد از آشپزخانه است. هنوز از جلوی آشپزخانه نگذشته بودم که یک مرتبه ایستادم. اون صدای چیه؟
صدای چنگ زدن و خراشیدن می آمد. نفس توی گلویم گیر کرد و مثل چوب در جای خشک شدم. گوش هایم را تیز کردم. دوباره همان صدا آمد. خرچ خرچ خرچ.
یک نفر، با یک چیزی از بیرون به در آشپزخانه پنجه میکشید. یک حیوون؟ درست بیرون خونه؟ یکی از حیوان های مردابی که پشت در آشپزخانه زوزه می کشه و پنجه اش رو به در می کشه؟
نفسم را که مدتی بی اختیار نگه داشته بودم با صدا بیرون دادم و یک مقدار هوای تازه بلعیدم. گوشم را تیز کرده بودم که لابلای بوم بوم بلند قلبم، صدای بیرون را بشنوم.
یخچال فریزر تقی صدا داد و موتورش به کار افتاد. صدایش به نظرم آن قدر بلند آمد که یک متر پریدم هوا. دستم را به پیشخوان آشپزخانه گرفتم. کف دست و پاهایم سرد و نمناک بود. یک قدم رفتم طرف در آشپزخانه.
پشتم از ترس لرزید و یخ کرد. فهمیدم تو آشپزخانه تنها نیستم. یک نفر دیگر هم تو تاریکی آشپزخانه کنار من بود.
- نویسنده: آر. آل. استاین
- مترجم: شهره نورصالحی
- انتشارات: پیدایش
نظرات کاربران درباره کتاب آدم گرگ مرداب (مجموعه ترس و لرز)
دیدگاه کاربران