درباره کتاب در مصاف گرگ ها [نگاهی داستانی به روزگار پیامبر اسلام]
این کتاب با نثری ساده و روان به شرح وقایع زندگی پیامبر گرامی اسلام (ص) و چند تن از یاران با وفایش در دوران سختِ نخستین سال های ظهور اسلام در مکه می پردازد. داستان از دوران کودکی پیامبر آغاز شده و به چگونگی رشد و ویژگی های منحصر به فرد شخصیت ایشان می پردازد. سپس ماجرای آشنایی و ازدواج ایشان با حضرت خدیجه را بسیار شیرین و دلنشین روایت کرده و داستان شگفت انگیز بعثت را نقل می کند.
سال های سخت و پر حادثهی آغاز پیامبری حضرت محمد را که سرشار از خطر و حادثه های فراوان بود را بازگو کرده و در این بین، در قالب داستان هایی کوتاه و پبوسته با داستان اصلی به ماجراهایی که برای چند تن از یاران و اصحاب نزدیک ایشان چون "حضرت علی"، "ابوذر غفاری" و "مصعب بن عمیر" رخ داده می پردازد و رشادت های آنان را به تصویر می کشد تا ما را هرچه بیشتر با زندگی در دوران سخت و طاقت فرسای سال های آغازین اسلام آشنا کند. داستان چنان اطلاعات و جزئیات دقیقی در اختیارمان می گذارد که گویی به مطالعهی چندین کتاب تاریخی پرداخته ایم.
برشی از متن کتاب در مصاف گرگ ها [نگاهی داستانی به روزگار پیامبر اسلام]
زید شاهد بود که علی قدمی جلو برداشت و گفت: من با کسی جنگ و دعوا ندارم. فقط آمده ام نصیحت تان کنم. شما امروز جرئت نمودید و به عزیزترین شخصِ من توهین کردید. خودتان را به چند سکه فروختید. به مردی حمله کردید که در جهان چون او کسی نیست. مهربان و بزرگوار. به شما فرصت میدهم بروید و از او معذرت خواهی کنید! آن وقت از اشتباهتان می گذرم. سعد که به زور بازوی خود می نازید با لودگی گفت: و اگر نرویم؟ - بهتر است پوزش بخواهید. - برو پسر جان، تو سرت حتی به سینه من هم نمی رسد! یک مشت به تو بزنم راه خانه را گم می کنی! علی نگاهی به چشمان سعد کرد و گفت: آخرین فرصت را غنیمت بشمارید!
سعد نعره زد: حمله! سعد و ولگردان یکه بزن مکه بر سر علی ریختند. زید دهانش از حیرت و ناباوری بازماند! سعد و هفت نفر، که به علی حمله کرده بودند، با یک حرکت به اطراف پرت شدند. زید با چشمان خودش دید علی به عهدی که با پیامبر بسته بود وفا کرده و روی هیچ کدامشان دست بلند نمی کند، اما با چالاکی و مهارت، کاری میکند که سعد و دوستانش یکدیگر را کتک بزنند. سعد مشتش را به طرف صورت علی پرت کرد. سعد خواست به صورت علی مشت بزند، علی جاخالی داد. مشت سعد به دیوار خورد و صدای شکسته شدن استخوان هایش قلب زید را ریش ریش کرد. سعد از درد ناله کرد و بر روی زمین غلتید. دو نفر از دو طرف به علی حمله کردند و لحظه ای بعد با کله به هم خوردند و غش کردند. چهار نفر دیگر هم در گرد و غباری که به پا شده بود با هم درگیر بودند. دو نفر دیگر از تیرک دیواری، که بیرون زده بود، آویزان مانده بودند و گریه می کردند. چند نفر دیگر افتان و خیزان و گریان فرار کردند. آخر کار علی بالای سرِ سعد روی پنجه پا نشست.
سعد اشک و آب دماغش یکی شده بود. انگشتان دست راستش شکسته بود و از درد ناله می کرد. علی گفت: نگفتم بهتر است معذرت بخواهی؟ حالا مثل بچه آدم بلند می شوی و می روی پی کارت! این بار به پیامبر قول دادم دست روی شما بلند نکنم؛ اما دفعه ی دیگر، قولی نخواهم داد و آن وقت بدا به حال تو و امثال تو! به ابوسفیان هم پیام بده تا رسول الله فدائیانی چون علی دارد، هیچ نابکاری جرئت نمیکند روی ایشان دست بلند کند! فهمیدی؟ سعد بلند شد. گریه کنان گفت: چشم! چشم! اوامر شما را انجام می دهم! و چنان فرار کرد که گرد و خاک، پشت سرش لوله شد و چنان فرار کرد که پشت سرش گرد و خاکی به پا شد.
زید از پسِ کوچه بیرون آمد و گفت: چه کار کردی علی جان؟ علی لبخند زد و گفت: من دعوا را شروع نکردم. به پیامبر خبر داده بودند که آن بیچاره ها به سختی آسیب دیده اند. حالا علی و زید در مقابل پیامبر نشسته بود. زید گفت: یا رسول الله من شاهد بودم که علی دعوا را شروع نکرد....
فهرست
فصل اول: شیران بنی هاشم
فصل دوم: درخشش ذهنی پاک
فصل سوم: برده و ارباب
فصل چهارم: ایمان
فصل پنجم: تولد انسان کامل
فصل ششم: خدیجه
فصل هفتم: غیرت
فصل هشتم: آغاز وحی
فصل نهم: محاصره منابع
(نگاهی داستانی به روزگار پیامبر اسلام) نویسنده: داوود امیریان انتشارات: خراسان
نظرات کاربران درباره کتاب در مصاف گرگ ها (یاران پیامبر)
دیدگاه کاربران