کتاب گرگی که نبود جلد هشتم از مجموعه حیوانات در قرآن نوشته ی علی باباجانی با تصویرگری زهره طباطبایی توسط نشر جمال به چاپ رسیده است.
کتاب جلد هشتم از مجموعه حیوانات در قرآن می باشد. قرآن کریم کتاب مقدس مسلمانان حاوی داستان های مهمی از انسان ها و احوال آنهاست. در این بین نام برخی از حیوانات نیز در قرآن آمده و گاهی نام بعضی از سوره ها از اسامی حیوانات می باشد. در این مجموعه نویسنده سعی داشته در کنار نثری روان و تصاویری زیبا داستان های قرآنی را که حیوانات در آن ها نقش دارند برای مخاطب کودک بازگو شود. هدف اصلی این مجموعه عبرت گرفتن و آشنا شدن با داستان های تاریخی و سرگذشت اقوام و گذشتگان، صرفنظر از محل زندگی و اختلاف زبان آن هاست. این جلد به داستان زندگی حضرت یوسف (ع) می پردازد. حضرت یعقوب (ع) سیزده پسر داشت، یوسف و بنیامین از همسر دوم ایشان بودند که در جوانی فوت شده بود. به همین دلیل ایشان این دو فرزندشان را بیشتر دوست داشتند به خصوص یوسف را که بسیار مهربان، زیبارو و باهوش بود. بردارها به یوسف حسادت می کردند و تصمیم گرفتند که او از بین ببرند. آن ها پیش پدرشان رفتند و از ایشان خواستند تا یوسف (ع) به همراه آن ها برای به چرا بردن گوسفندان به صحرا بیاید. در صحرا به نزدیکی چاه آبی رسیدند و تصمیم گرفتند که یوسف (ع) را درون چاه بیاندازند و به دیگران بگویند که گرگ یوسف را درید. سپس گوسفندی را کشتندد و خونش را بر روی پیراهن یوسف ریختند و پیش خانواده برگشتند. حضرت یعقوب (ع) هیچ وقت صحبت های پسرانش را باور نکرد، و از شدت غصه و گریه کردن برای یوسف (ع) بینایی اش را از دست داد. اما یوسف (ع) در چاه در انتظار سرنوشت حیرت انگیزی بود که خداوند برایش رقم زده بود...
برشی از متن کتاب
.... یکی از پسرها گفت: «نگران نباشید پدر. ما مثل چشم مان از او مراقبت می کنیم.» پدر با اصرار بچه ها قبول کرد و پسرها صبح زود، یوسف علیه السلام را با خودشان بردند. توی راه نقشه های زیادی کشیدند که یوسف علیه السلام را از بین ببرند؛ اما موفق نشدند. تا این که به چاه آب رسیدند. یکی از پسرها گفت: «فهمیدم. یوسف را در چاه بیندازیم و به پدر بگوییم گرگ یوسف را خورده.» همه از این نقشه خوش حال شدند. یوسف علیه السلام را به چاه فرستادند و دیگر در نیاوردند. بعد گوسفندی را کشتند و پیراهن یوسف علیه السلام را خونی کردند. شب گریه کنان پیش پدر رفتند و گفتند: «پدر جان بیچاره شدیم. ما یک لحظه حواسمان پرت شد و گرگ یوسف را خورد. این هم از پیراهن خونی اش.» و الکی گریه کردند. پدر خیلی ناراحت شد و گفت: «می دانستم شما دروغ گو و مکارید. شما امانت دار خوبی نیستید. چقدر به شما گفتم مواظبش باشید.» از آن به بعد غصه و غم یعقوب پیامبر علیه السلام بیشتر شد. دلش روشن بود که یوسف علیه السلام زنده است؛ اما نمی دانست کجاست. کار حضرت یعقوب علیه السلام شده بود گریه کردن و بوییدن پیراهن یوسف علیه السلام. اما یوسف علیه السلام هنوز در چاه بود. او نام خدا را به زبان می آورد و از خدا کمک می خواست. کاروانی که از آن صحرا می گذشت به چاه رسید. همه تشنه بودند. یکی از آن ها به طرف چاه رفت. سطل را به داخل چاه انداخت و بالا کشید. یک دفعه دید پسر زیبا رویی همراه سطل بالا آمد. همه با دیدن پسر که همان یوسف علیه السلام بود، تعجب کردند. آن ها یوسف علیه السلام را به مصر بردند تا در بازار برده فروشان بفروشند. عزیز مصر که به آن جا آمده بود، یوسف علیه السلام را خرید و به کاخ خودش برد و به او توجه زیادی شد. سال ها گذشت و اتفاق های تلخ و شیرینی برای یوسف علیه السلام افتاد. حضرت یعقوب علیه السلام هم از دوری پسرش نابینا شده بود. وقتی یوسف علیه السلام جوان شد، پادشاه مصر او را وزیر خود کرد و معروف شد. نام و آوازه اش همه جا پیچید. خبر به گوش حضرت یعقوب علیه السلام و پسرانش رسید...
نویسنده
" علی باباجانی " شاعر و نویسنده کودک و نوجوان، در سال 1352 در روستایوفس اراک متولد شد. بعدها به همراه خانواده به شهر مقدس قم آمده و دوران نوجوانی و جوانیاش را در این شهر سپری کرده است. وی دارای مدرک کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی و سردبیر مجله سنجاقک است. از سال 1377 به صورت جدی فعالیت خود را در حوزه نویسندگی و شاعری آغاز کرد. در دوره کودکی، پدرش با اینکه سواد نداشت، همیشه برای او قصه و حکایت های قشنگی را تعریف می کرد. همچنین شرکت در جشنواره های دانش آموزی مدارس باعث شد که با استعداد نویسندگی اش بیشترآشنا شود، وبه طور تخصصی وارد این عرصه شود. از دیگر آثار او می توان به آنجا که دلم جا ماند، با اجازهیتمام شاعران (مجموع شعر نوجوان)،اوزون حسن،اتل متل یه بابا و تو را صدا میزنم اشاره کرد.
- نویسنده: علی باباجانی
- تصویرگر: زهره طباطبایی
- انتشارات: جمال
نظرات کاربران درباره کتاب گرگی که نبود (مجموعه حیوانات در قرآن 8)
دیدگاه کاربران