کتاب امام زین العابدین (ع) جلد ششم از مجموعه ی 14 قصه، 14 معصوم به قلم حسین فتاحی از سوی انتشارات قدیانی به چاپ رسیده است.
کتاب امام زین العابدین (ع) با نثری شیوا و جذاب به زندگی امام چهارم ما شیعیان پرداخته است، نویسنده در این مجموعه کوشیده تا بیانی داستان گونه کودکان و نوجوانان را با زندگی ائمه اطهار آشنا کند. از بارزترین ویژگی این داستان ها می توان به زبان ساده ای اشاره کرد که در آن ها به کار رفته و به دلیل همین سادگی، داستان ها برای کودکان دبستانی قابل درک و جذاب شده اند. وی همچنین ضمن رعایت سندیت وقایع تاریخی هر داستان و ذکر نام دقیق شخصیت ها، مکان ها و تاریخ ها سعی کرده تا جنبه داستانی آثار مورد نظر را هم نادیده نگیرد. کتاب با نحوه ی آشنایی شهربانو دختر پادشاه ایران، مادر این امام بزرگوار با امام حسین آغاز می شود و در ادامه ماجرای حضور امام زین العابدین در واقعه ی کربلا، چگونگی اسارتشان توسط سپاهیان یزید و همچنین سخنرانی کوبنده ی ایشان در مسجد کوفه شرح داده شده، ایشان با وجود بیماری تا آخرین لحظه ی عمر گرانمایه شان به تبلیغ و ترویج دین اسلام پرداختند. در فصل آخر قصه ی جالب و خواندنی شتر باوفاوی امام آمده: شتری که به دلیل علاقه ی زیادش به آن حضرت روز فوت امام خودش را به قبرستان بقیع رساند، سرش را روی قبر گذاشت و دیگر هرگز چشمانش را نگشود.
برشی از متن کتاب
پنجشنبه پنجم ماه شعبان بود. سی و هشت سال از آمدن پیامبر به مدینه گذشته بود. آن روز خانه حسین حال و هوای دیگری داشت. ناگهان در یکی از اتاقهای خانه، صدای گریه کودکی به گوش رسید. فرشته ها که بالای خانه حسین در پرواز بودند، صدای گریه نوزاد را شنیدند، یکی پرسید این نو رسیده فرزند کیست؟ دیگری در جوابش گفت: فرزند حسین پسر فاطمه این نوزاد، فرزند شهربانو است. آن روز در خانه حسین به روی همه مردم باز بود. همه دسته به دسته به خانه حسین می رفتند تا کودک نورسیده اش را ببینند. آنروز علی هم من خانه پسرش حسین رفت. حسن هم به خانه برادرش رفت. سالها بود که همه منتظر آمدن این نوزاد بودند حسین کودک تازه به دنیا آمده را پیش پدرش برد، علی نوزاد را در بغل گرفت. گونه هایش را که مثل برگ گل بود بوسید. تنش را که بوی گل محمدی میداد بویید. در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. بعد نوزاد را به پسر بزرگش حسن داد حسن هم نوزاد را بویید و بوسید. حالا باید نامی برای نوزاد انتخاب می کردند، امام حسین از قبل نام پسر کوچکش را انتخاب کرده بود: نام این نوزاد را هم مثل پسر بزرگم، علی می گذارم. علی کوچک، کم کم بزرگ شد. در دامان حسین پرورش یافت. حسین از آینده کودکش باخبر بود، دستش را گرفت او راه رفتن آموخت. کلمه به کلمه با او حرف زد تا زبان باز کرد. علی کوچک دو ساله بود که اولین غم زندگی اش را تجربه کرد. نزدیک صبح بود که با صدای شیون اهل خانه بیدار شد. پدرش حسین و عمویش حسن، پدربزرگ مهربانش علی را با سر شکافته و خونین به خانه آوردند. آن روز در خانه آنها غوغا بود مردم میآمدند و میرفتند. لحظه به لحظه حال پدربزرگ بدتر میشد، تا اینکه روز بعد پدربزرگ از دنیا رفته همه را در غم و اندوه غرق کرد. بعد از شهادت پدر بزرگش علی، حادثه های وحشتناک و ناگواری پشت سر هم در خانواده آنها پیش میآمد؛ جنگ عمویش با معاویه؛ زخمی شدن عمو و بعد هم خانه نشین شدن او. علی دوازده ساله بود که عموی مهربانش هم شهید شد.
(از سری کتاب های بنفشه)
نویسنده: حسین فتاحی
تصویرگر: محمدرضا دادگر
انتشارات: قدیانی
نظرات کاربران درباره کتاب 14 قصه، 14 معصوم 6 (امام زین العابدین)
دیدگاه کاربران