بخشی از کتاب آب انبار اثر هوشنگ مرادی کرمانی
شیخ با دو دست قبایش را چسبیده بود و میدوید. نعلین هایش را روی زمین لخو لخ می کشید، می دوید و با خود می گفت: چه می شنوم، از مکتب بانگ سگ می آید! وای بر من. ما کودک بودیم، اینها هم کودک اند. تازه جوانان را می گوییم کودک، آنان همچنان کودک مانده اند. شاید این شیطنت ها خصلت تشکچه ی مکتب است"
جماعتی کم، همپای شیخ بودند:
- یا شیخ، مکتب در همسایگی ماست. گاه و بیگاه از آن صدای عوعو می آید.
- گمانم وقتی نیستید کودکان سگ بازی می کنند؛ دور از چشم شما.
شیخ کف بر لب آورده بود. پیشانی اش غرق عرق بود، حرص میخورد:
- مکتب داری که من باشم نخواهم گذاشت کسی به مکتب سگ بیاورد. مکتب جایگاه علم و آموزش است. جای سگ نجس و کوچه گرد نیست .
- اما ما از آن صدای سگ می شنویم.
-در مکتب بسته است و کسی اجازه ورود به آن جا را ندارد.
شیخ از دویدن خسته شد، نفس نفس زد، ایستاد. پشت به دیوار داد. زبان روی لب های خشکش کشید و گفت:
-هرگاه که به منزل می روم، در مکتب را از پشت می بندم. به خانه می روم تا لقمه ای نان بخورم و دمی سر بر بالش بگذارم و به مکتب بازگردم. در خانه بودم نان و دوغ خیار خورده بودم بی حس شده بودم.
کشمش هم توی کاسه دوغ بود. شیخ از کشمش چیزی نگفت، یادش نبود. زن شیخ چند دانه کشمش پاک کرده بود و در دوغ انداخته بود که شیخ سردی اش نکند. زن گفته بود:
-کاش چند دانه خرما بود با دوغ می خوردیم. می خواهی از همسایه چند دانه خرما بگیرم؟
-نه هرگز. برای اشکم دست پیش کسی دراز نمی کنم.
-من می روم. طوطی، زن همسایه بسیار مهربان و دست و دلباز است، اگر در خانه خود خرما داشته باشد دریغ نمی کند.
-تو یعنی من. من و تو ندارد. دست تو یعنی دست من که پیش همسایه برای دانه خرما دراز می شود.
2
شیخ در کوچه می دوید، یکی گفت:
-یا شیخ آهسته برو، به خودت زحمت نده. تو برای دویدن جسم و جانی نداری.
زن شیخ با جماعت بود. گفت:
-راست می گوید، شیخ. به خودت زحمت نده. اگر سگ در مکتب باشد، همچنان هم بازی کودکان است. می روی در را باز می کنی و سگ را می بینی. این دیگر دویدن ندارد. حالت خوش نیست، حرص نخور.
مکتب دار را شیخ می گفتند، سرشناس بود، استاد بود.
شیخ کلید به دست، دوید. رسید در مکتب. از پشت در صدای سگ می آمد. کلید در دست شیخ می لرزید. کسی کلید را گرفت و در مکتب را آهسته گشود.
شیخ و جماعت همراه وارد مکتب شدند. شیخ زیر لب گفت:
-در که بسته بوده، کودکان چگونه از در بسته سگ را به درون برده اند! امان از کودکان این زمانه!
شیخ می ترسید. می ترسید کودکان سگ را دوره کنند و آزار دهند. سگ بخواهد از دست آنان بگریزد، آنان او را در محاصره خود قرار دهند، سگ برای نجات خود به هر سو بدود و هر کس را گاز بگیرد. کودکان در امان نباشند.
کتاب آب انبار اثر هوشنگ مرادی کرمانی توسط انتشارات معین به چاپ رسیده است.
- نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی
- انتشارات: معین
نظرات کاربران درباره کتاب آب انبار | هوشنگ مرادی کرمانی
دیدگاه کاربران