
محصولات مرتبط
کتاب ازدواج با خورشید نوشته ی احمد اکبر پور و تصویرگری حمیده خسرویان توسط انتشارات فاطمی به چاپ رسیده است.
کتاب بر اساس مثل ها و افسانه های ایرانی نوشته شده است و با نقاشی های زیبا و مطابق با داستان زیبا تر و خواندنی تر شده است. داستان درباره ی موشی است به نام " دندان سوزنی " که همیشه برنده ی مسابقاتی که بین جنگ جویان و موش های قوی برگزار می شود، بود. او موش دم درازی بود که همه به او احترام می گذاشتند و خانم موش ها عاشقش بودند و دلشان می خواست همسری به شایستگی او داشته باشند و یا با او ازدواج کنند. آقا موش قصه ما بلند پرواز بود و دلش می خواست مثل آدم ها لباس بپوشد و به خواستگاری برود. او لباس مناسبی تهیه کرد و برای خواستگاری از خورشید خانم بالای تپه رفت، چون به نظرش خورشید قوی بود و همسری شایسته برای او بود. او از خورشید خانم خواستگاری کرد، ولی جواب خورشید خانم منفی بود و به او گفت که ابر از او قوی تر است چون می تواند جلوی او را بگیرد. آقا موشه به ابر گفت زور تو از همه بیشتر است و من می خواهم با تو ازدواج کنم، ابر گفت ولی زور باد از من بیشتر است و می تواند مرا با خود ببرد. آقا موش رفت سراغ باد، ولی جواب باد هم منفی بود؛ چون قدرت جا به جا کردن کوه را نداشت. آقا موش راه افتاد و رفت سراغ کوه بلند ولی کوه به او گفت که قوی نیست چون نمی تواند جلوی خانم موشی را که بدنم را سوراخ می کند، بگیرم. آقا موش به خانم موس نگاه کرد و.....
برشی از متن کتاب
موش همینطور که خودش را محکم گرفته بود، داد زد: " من می خواهم با تو ازدواج کنم. " باد که خیلی عجله داشت، لحظه ای ایستاد و گفت: " برای چه می خواهی با من ازدواج کنی؟ " موش با خوشحالی جواب داد: " معلوم است، بخاطر این که تو از همه موجودات قوی تر هستی. " باد با عجله راه افتاد و داد زد: " اگر من از همه ی موجودات قوی تر بودم، هرجا دلم می خواست می رفتم و کوه جلوی مرا نمی گرفت. " موش از همان جا که ایستاده بود به کوه بلند نگاهی کرد و با خودش گفت: "کوه از همه موجودات قوی تر و پرزورتر است. " با خوشحالی از تپه پایین آمد و به طرف کوه راه افتاد. پایین کوه ایستاد و به قله های بلند آن نگاه کرد. هرچه بیش تر سرش را بالا می گرفت، کوه تمام نمی شد. حتی نزدیک بود عینکش بیوفتد. با صدای بلند گفت: " من آمده ام با تو ازدواج کنم. " کوه که حسابی خوش حال شده بود گفت: " چرا از میان این همه موجوات سراغ من آمده ای؟ " موش دوباره نگاهی به سر تا پای کوه انداخت و گفت: " برای اینکه تو از همه قوی تر هستی. " کوه آهی کشید و حتی یکی دو قطره اشک از چشمانش بیرون آمد. بعد گفت: " اگر من قوی ترین موجود بودم این خانم موشه بدنم را سوراخ نمی کرد تا برای خودش لانه درست کند. " دندان سوزنی تا این حرف را شنید به پایین کوه نگاه کرد. موش خوشگلی کنار لانه اش مشغول خوردن هویج بود. با سرعت خودش را به او رساند. عینکش را از روی چشم برداشت و همین طور که خجالت می کشید، گفت: " آآآمده اااام با ش ش شما ازززدواااج کککنم. " خانم موشه اصلا از او نپرسید که چرا می خواهد با او ازدواج کند، چون خانم موش ها از این سوال هاخوششان نمی آید. جواب داد: " ب ب به س س سلامتی ازززدوااااج می کککنیم." آن ها به همین راحتی باهم عروسی کردند......
نویسنده
" احمد اکبرپور " در سال 1349 به دنیا آمد. تحصیلات خود را در شهرهای جهرم، شیراز و تهران تامقطع کارشناسی در رشته روانشناسی به پایان رساند. عمده شهرت وی بابت نگارش داستانهای کودک و نوجوان است که برای وی جوایز متعددی ازجمله کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را به ارمغان آوردهاست. اکبرپور عضو شورای کتاب کودک و نیز انجمن نویسندگان کودک و نوجوان است.
نویسنده: احمد اکبرپور تصویرگر: حمیده خسرویان انتشارات: فاطمی

نظرات کاربران درباره کتاب ازدواج با خورشید | احمد اکبرپور
دیدگاه کاربران