برای مشاهده و خرید کتاب آریزونا
" لوک " و اسبش " جالی " به پدر و پسری که طلا حمل می کنند و از دست راهزنان فرار می کنند، کمک می کند. لوک یک مهمیز پیدا می کند و می داند چیزی که پیدا کرده متعلق به راهزنان است. او پس از کمک به پدر و پسر، آن ها را به شهر می رساند و به کافه می رود. در کافه با مردی به نام " بیلی گنده " زد و خورد می کند و بیلی را شکست می دهد. کفش بیلی از پایش در می آید و لوک متوجه می شود کفش مهمیز ندارد. لوک، بیلی گنده را تعقیب می کند و به مخفیگاه او و همدستانش می رسد و ...
برشی از متن کتاب آریزونا
آریزونا سال 1880 تا وقتی ین محموله ی طلا رو به بانک نرسونم ، خیالم راحت نمی شه، تام... امیدوارم اتفاقی پیش نیاد ولی اسلحه هم با خودم آوردم... منم همینطور لعنتی ها ! راهزن های نقابدار... بریم جلو، مستیزو، می گیریمشون راهزن ها، الان کاری می کنم کلاه تون بیفته! تام، اگه خودمون رو به شهر برسونیم نجات پیدا می کنیم! نباید بذاریم به «نوگت سیتی» برسن....و
نویسنده و تصویرگر: موریس مترجم: مهدی شاه خلیلی انتشارات: لک لک
نظرات کاربران درباره کتاب ماجراهای لوک خوش شانس 3 (آریزونا)
دیدگاه کاربران