کتاب حسن کچل (کتاب چشمی) | نشر آریا نوین

درباره کتاب حسن کچل از نشر آریانوین

" حسن کچل " پسر تنبل و بیکاری است که از صبح تا شب در خانه در حال خوردن و خوابیدن است و حاضر نیست برای پیدا کردن کار به بیرون از خانه برود. یک روز مادر حسن کچل برای او از درون خانه تا بیرون درب حیاط کلوچه می چیند. حسن کچلِ شکمو بعد از خوردن کلوچه ها به بیرون از خانه می رود. در همین موقع مادر حسن در خانه را به روی حسن می ببندد و دیگر اجازه نمی دهد او به خانه بیاید، او از حسن می خواهد که برای پیدا کردن کاری برود. حسن کچل مجبور می شود تا به دنبال کار برود و ...

در هر جلد از این مجموعه یکی از داستان های کهن و عامیانه که از گذشته های دور به اشکال مختلف بازگو شده اند، برای کودکان به صورت خلاصه شده و به شکل جذاب بیان می شود. بر روی تمامی جلد ها کودک تصویر دو چشم برجسته که در صفحه ی انتهایی کتاب وجود دارند را می بیند. در هر صفحه از کتاب چشم های شخصیت طراحی شده در آن صفحه، با دو چشم انتهای کتاب مطابقت دارد. این کتاب ها به خاطر ظاهر جذاب شان برای مخاطب کودک جالب بوده و آن ها را به خود جذب می کند.

برشی از متن کتاب حسن کچل از نشر آریانوین

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود. پیرزن قصه ما یک پسر تنبل و کچل به نام حسن داشت که همه به او حسن کچل می گفتند که صبح تا شب در خانه مشغول خوردن و خوابیدن بود. مادر حسن که از این موضوع خیلی ناراحت بود تصمیم گرفت کاری کند که حسن دست از تنبلی بردارد. پس او چند کلوچه خوشمزه پخت و آن را در قسمت های مختلف خانه و همچنین حیاط و پشت در خانه نیز گذاشت تا حسن مجبور شود از خانه بیرون برود حسن از خواب بلند شد و متوجه بوی کلوچه ها شد، او مشغول خوردن تک تک کلوچه ها بود تا به کلوچه آخری که پشت در خانه بود رسید مادر حسن کچل جایی قایم شده بود همین که حسن از خانه بیرون رفت در را پشت او بست. حسن با بسته شدن در هرچه فریاد زد تا مادرش در را باز کند مادرش در را باز نکرد و به او گفت: تا کار پیدا نکند حق ندارد به خانه برگردد.
حسن کچل رفت و رفت تا به مغازه بقالی رسید و به بقال گفت: آقا بقال شاگرد نمی خوای؟ بقال گفت: چه کار بلدی! گفت: هیچ کار. بقال گفت: آیا تا به حال کار کردی؟ حسن کچل گفت: نه والله نه بالله بقال هم به او گفت: من شاگرد می خوام مفت خور که نمی خوام. حسن کچل هر کجا رفت به او کار ندادند پس با خودش گفت: از این به بعد وارد هر مغازه ای شد خودرا اوستای آن کار معرفی کند، حسن کچل رفت و رفت تا به مغازه قنادی رسید. حسن به قناد گفت: اوستا قناد شاگرد نمی خوای قناد گفت: یک شاگرد می خوام که مغازه را تمیز آب و جارو کند و مگس ها را از روی شیرینی ها بلند کند. قناد گفت: پسر جان اسمت چیه! حسن کچل گفت: اسم من بزن بپرونه و از آنجا که قناد انسان طمع کاری بود قبول کرد در قبال کاری که حسن برای او انجام می دهد ،غذا و جایی برای خواب در قنادی به او بدهد ....

خرید کتاب حسن کچل از نشر آریانوین

در سایت کتابانه امکان مشاهده و خرید کتاب حسن کچل (کتاب چشمی) اثر مجید عاقله از انتشارات آریا نوین برای علاقه مندان فراهم است.