درباره کتاب خاله سوسکه
خاله سوسکه به همراه پدر پیرش در یک خانهی کوچک زندگی می کند. روزی از روزها پدرش به او می گوید من دیگر پیر شده ام و تو باید به فکر زندگی خودت باشی؛ بنابراین به شهر همدان؛ نزد مرد مهربانی به نام مش رمضان برو، شاید آن جا با او ازدواج کنی، مطمئنم او تو را خوشبخت می کند. سوسکی خانم چادر یزدی و کفش های قرمزش را به پا می کند تا راهی همدان شود. در طول مسیر او به قصاب، بغال و نانوا برخورد می کند؛ هر یک از آنها به او پیشنهاد ازدواج می دهند اما سوسکی خانم نمی پذیرد. چون اگر بخواهد با هر کدام از آنها ازدواج کند ممکن است به هنگام مشاجره جانش به خطر بیفتد زیرا یکی با ساطور قصابی، دیگری با سنگ ترازوی بقالی و نانوا هم با وردنه او را تنبیه می کند. خاله سوسکه غمگین و ناراحت به راه خود ادامه می دهد تا شاید بتواند آن مرد مهربان رویاهای خود را پیدا کند. آیا می توانید حدس بزنید که در نهایت او با چه کسی ازدواج می کند؟
خاله سوسکه جلد دیگری از مجموعه کتابهایی با عنوان داستان های چشم قلمبه است که جنس صفحات آن از نوع گلاسه بوده و دارای جلد سخت می باشد؛ همین امر موجب ماندگاری بیشتر آن می شود. شکل ظاهری این کتاب به گونهای طراحی شده است که روی صفحهی آخر آن دو عدد چشم متحرک عروسکی قرار گرفته و روی تمام صفحات و جلد، جای این دو چشم با دقت و ظرافت تمام به صورت دو حفرهی تو خالی مشخص شده است. متحرک بودن چشمها و داشتن ظاهر متفاوت و جذاب، یکی از دلایل محبوبیت این مجموعه بین کودکان می باشد. مهمان های ناخوانده، ماه پیشونی، نمکی، نخودی، ننه سرما، دختر نارنج، علی بابا و چهل دزد، شاهزاده و سیب طلا عناوین برخی از جلدهای دیگر این مجموعه هستند.
بخشی از کتاب خاله سوسکه
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود. خاله سوسکه ی قصه ی ما با پدر پیرش زندگی می کرد. در یکی از روزها پدر خاله سوسکه او را صدا کرد و گفت: من دیگه خیلی پیر شدم و نمی توانم از تو مواظبت کنم از تو می خواهم بری به همدان پیش مردی مهربان که اسمش هست مش رمضان شاید آن جا با مش رمضان ازدواج کنی و خوشبخت شوی.
خاله سوسکه هم حرف پدرش را گوش کرد و تصمیم گرفت به همدان برود خاله سوسکه چادر یزدی را به سر و کفش های قرمزش را به پا کرد و از خانه بیرون رفت، رفت و رفت تا این که به... مغازه ی قصابی رسید. قصاب تا خاله سوسکه را دید گفت: آهای خاله سوسکه کجا؟ خاله سوسکه که از حرف قصاب ناراحت شده بود.
گفت: خاله سوسکه و درد پدرم من که از گل بهترم من که تاج رو سرم به من میگی... سوسک کجا؟ قصاب گفت: پس چی بگم! خاله سوسکه گفت: بگو خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی اغور بخیر کجا می ری؟ قصاب هم گفت، خاله سوسکه گفت: می روم به همدان شوهر کنم بر رمضان، که کار کنم، روغن به بستو بکنم، آرد به کندو بکنم، نون گندم بخورم، منت مردم نکشم. قصاب گفت: زن من می شی؟ خاله سوسکه گفت: اگه من زنت بشم روزی که دعوامون بشه منو با چی می زنی؟ قصاب گفت: با ساطور دستم، خاله سوسکه گفت: من زن قصاب نمی شم، اگر بشم کشته می شم و از مغازه ی قصابی بیرون آمد و راهش را کشید و رفت...
کتاب خاله سوسکه نوشتهی مجید عاقله و تصویرگری معصومه پورمند توسط انتشارات آریا نوین به چاپ رسیده است.
- نویسنده: مجید عاقله
- تصویرگر: معصومه پورمند
- انتشارات: آریانوین
نظرات کاربران درباره کتاب خاله سوسکه (کتاب چشمی)
دیدگاه کاربران