
کتاب فرنی و زویی - سلینجر
- انتشارات : سبزان
- دسته بندی : رمان خارجی
این کتاب از دو بخش داستانی به نامهای "فرنی" و "زویی" تشکیل شده که هر کدام از این دو داستان به نوعی روایتی از زندگی یک خانواده ساکن نیویورک در قرن بیستم هستند. البته بخش سومی نیز در کتاب وجود دارد که به شرح اسامی، مکانها و حوادث میپردازد. فرنی اولین بار سال 1955 در نیویورکر چاپ شد و کمی بعد در سال 1957 زویی به آن پیوست. شخصیتهای این کتاب خانوادهای با نام گلس هستند که از نظر نویسنده نوشتن در مورد آنها یک پروژه بلند مدت بوده است. نوشتن در مورد این خانواده، درواقع، خطر خاص خودش را داشته زیرا به عقیده سلینجر این داستان توانسته سبک و شیوه نویسندگیاش را حسابی دگرگون کند و این تغییر سبک ممکن بود آینده کاریاش را به خطر بیندازد. با اینحال نویسنده عاشق نوشتن در مورد شخصیتهای این خانواده پر از ابهام بوده و به همین دلیل شخصیتها را طوری طراحی کرده که روی محبوبیت داستان تاثیر زیادی گذاشتهاند. دو شخصیت فرنی و زویی که خواهر و برادر هستند، شخصیتهای متفاوتی دارند. فرنی، دختری تحصیلکرده و باهوش است که از قشر روشنفکری که البته خودش هم جزئی از آن است متنفر است و این نفرت او را به سمت عرفانی سوق داده، که خودش هم چندان شناخت درستی از آن ندارد. زویی با تمام روشنفکریهای سراسر از خودشیفتگی، کسی است که بهراحتی میتواند مورد تنفر خواهرش واقع شود. او خیلی قبلتر از خواهرش دچار این عرفان شده و از آن گذر کرده است. و نقطه اوج داستان دقیقا همین جاست، همین جایی که زویی سعی دارد طی بحثی پر شور و طولانی اشکالات عرفان خواهرش را به او گوشزد کند و او را به زندگی بدون نفرت سابقش بازگرداند.
خانم گلس سیگارش را دوباره داخل سبد زباله گذاشت. بعد آرام بدون اینکه دستش را برای برداشتن پاکت سیگار و کبریتش دراز کند، برای مدت کوتاهی نشست. زویی را دید که شانهای برداشت و باز فرق مویش را باز کرد. خانم گلس گفت: بد نیست موهات و یکم کوتاه کنی، مرد جوون. داری شکل یکی از این مجارای دیوونه یا یکی که تازه از استخر در اومده، می شی. لبخند پهنی روی صورت زویی افتاد، چند ثانیهای موهایش را شانه زد و بعد یکدفعه رو گرداند. شانهاش را رو به مادرش تکان تکان داد و گفت: یه چیز دیگه. تا یادم نرفته. خوب گوش کن، بسی. اگه بازم از اون فکرای دیشبت داری که برای فرنی به روان کاو لعنتی "فیلی بایرنز" زنگ بزنی، فقط یه کاری کن - این تموم چیزیه که ازت میخوام. فقط به این فکر کن که روانکاوی چه بلایی سر سیمور آورد. برای تأکید مکثی کرد. میشنوی؟ این کار و میکنی؟ خانم گلس یکدفعه تور سرش را بیجهت تنظیم کرد، بعد سیگار و کبریتش را درآورد، اما آنها را همانطور یکلحظه توی دستش نگه داشت. گفت: محض اطلاعت، نگفتم قراره به روانکاو فیلی بایرنز تلفن کنم. گفتم تو فکرشم، اولا که اون یه روانکاو معمولی نیست. یه روانکاو کاتولیگ خیلی معتقده و فکر میکنم این کار خیلی بهتر از این باشه که بشینیم و دست روی دست بذاریم و این بچه رو نیگا... بسی! دارم بهت هشدار میدم، لعنتی. برام مهم نیست که یه دامپزشک بودایی معتقد هم باشه. اگه به یه... نیازی به طعنه نیست، مرد جوون. فیلی بایرنز رو از وقتی که یه پسر بچه خیلی کوچولو بود می شناسم. من و پدرت سالها با پدر و مادرش تو چند تا آگهی نمایش بازی کردیم. و در ضمن خیلی خوب میدونم که رفتن پیش یه روانکاو از این پسر یه آدم دوستداشتنی و کاملا تازه ساخته. داشتم با... زویی شانهاش را توی محفظه داروها پرتاب کرد، بعد با بی حوصلگی در محفظه را محکم به هم زد. گفت: اه، خیلی احمقی، بسی. فیلی بایرنز. فیلی بایرنز یه آدم ضعیف خیس عرق کوچولوی بیچاره است.
نظرات کاربران درباره کتاب فرنی و زویی - سلینجر
دیدگاه کاربران