کتاب خرگوشی به نام بانی نوشته ی بئاتریکس پاتر و ترجمه ی مهرنوش جعفرنادری توسط انتشارات نغمه نو اندیش به چاپ رسیده است.
" بانی "، نام خرگوش کوچولوی بازیگوشی است که در نزدیکی مزرعه ی آقای "گریگور " زندگی می کند. او روی علف های کناری جاده، مشغول استراحت کردن است ناگهان می بیند آقا و خانم گریگور سوار بر درشکه از کنارش می گذرند. با دیدن کلاه مخصوص میهمانی خانم گریگور، او حدس می زند، آنها حداقل تا چند ساعت آینده به خانه باز نمی گردند. بنابراین با عجله به سمت خانه ی عمه " رابیت " که با سه فرزندش زندگی می کند، راه می افتد تا از بچه های او دعوت کند چند ساعتی را در مزرعه با هم گردش و تفریح کنند. وقتی به آن جا می رسد، " پیتر " پسر عمه اَش را می بیند که پارچه ای قرمز را به دور خود پیچیده و غمگین است. از او می پرسد، چه بلایی برسر لباس هایت آمده؟ او هم در جواب می گوید: موقع فرار از مزرعه ی آقای گریگور مجبور شدم آنها را پرت کنم و حالا لباس هایم به تن مترسک آن مزرعه است. بانی می گوید: من آنها را دیدم که بیرون رفتند و به این زودی ها هم باز نمی گردند، به تو کمک می کنم لباس هایت را پس بگیری. بانی به همراه پیتر به سمت مزرعه به راه می افتند. آنها با مهارتی خاص از درخت گلابی بالا رفته و وارد باغ می شوند. اندکی بعد خود را به مترسک می رسانند و لباس ها را پس می گیرند اما به هنگام بازگشت به سمت خانه اتفاق غیر منتظره ای برای آنها می افتد...
" خرگوشی به نام بانی " جلد دیگری از مجموعه ی " کتاب های جیبی بئاتریکس پاتر " می باشد که در چندین جلد از جمله دو زنجبیل و ترشی، دو موش ناقلا، تامی پیشی، خانم تیگی چشمکی، ناتکین سنجابه، تیمی تُک پا، یک خرگوش بد زورگو و... به چاپ رسیده است. داستان های آمده در این مجموعه برگرفته از واقعیت های زندگی نویسنده ی کتاب می باشد که در یک روستا زندگی می کند. او این واقعیت ها و اتفاقات را با خیال درآمیخته و از شخصیت های نمادین به جای اشخاص حقیقی استفاده کرده است. تصویرگری آن نیز توسط خود نویسنده و با الهام گرفتن از محل زندگی اَش انجام شده است.
برشی از متن کتاب
بانی کوچولو آرام گفت: پیتر لباس هایت را چه کسی برده؟ پیتر جواب داد: مترسک باغ آقای گریگور! و بعد به بانی گفت وقتی یواشی به باغ رفته، دنبالش کرده بودند و او مجبور شده کفش ها و کتش را پرت کند و در باغ جا بگذارد. بانی کنار پسرعمه اش نشست و گفت که آقای مک گریگور و همسرش همین الان از خانه بیرون رفتند و حتما تا فردا برنمی گردند چون خانم گریگور بهترین کلاهش را بر سرش گذاشته بود. پیتر گفت: امیدوارم باران ببارد و کلاه خانم گریگور خراب شود! در این لظه صدای خانم رابیت شنیده شد که دم پنبه ای را صدا می کرد تا برایش مقداری بابونه ببرد. پیتر از بانی خواست تا باهم قدم بزنند تا حالش بهتر شود. آنها دست در دست هم از سر بالایی گذشتند و از آن جا به پایین باغ آقای گریگور نگاه کردند و کت و کفش های پیتر را دیدند که به تن مترسک پوشانده بودند و روی سر مترسک کلاه قهوه ای آقای گریگور دیده می شد. بانی کوچولو گفت: اگر از زیر نرده های باغ وارد شویم لباس های مان خراب می شود، بهتر است از درخت گلابی بالا برویم و از آن جا به داخل باغ بپریم! آنها همین کار را انجام دادند. پیتر با سر به زمین خورد اما چون زمین باغ را به تازگی نرم و صاف کرده بودند، هیچ آسیبی ندید. در باغ، ردیف کاهوها کاشته شده بود و آن دو رد پای خود را در همه جای مزرعه باقی گذاشتند به خصوص بانی کوچولو که کفش های چوبی پوشیده بود...
نویسنده و تصویرگر: بئاتریکس پاتر مترجم: مهرنوش جعفرنادری انتشارات: ماهی
نظرات کاربران درباره کتاب خرگوشی به نام بانی
دیدگاه کاربران