معرفی کتاب مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد لطفا مجددا شماره گیری بفرمایید
مریم دختر جوانی است که به همراه پدر، مادر و مادربزرگش که آلزایمر دارد در تهران زندگی می کنند. آلودگی در شهر تهران به حدی رسیده که دود مثل مه ای رقیق تمام آسمان را فراگرفته، در هر کوچه و خیابان انبوهی از زباله دیده می شود. مگس ها به قدری زیاد شده اند که مریم اصلا نمی تواند پنجره ی اتاقش را باز کند. او که به شدت نگران این موضوع است هر روز به کافی نت نزدیک خانه شان می رود تا اطلاعاتی در زمینه ی این آلودگی بیش از حد پیدا کند.
برشی از متن کتاب
گنجشک روی شانه ام نشست، دلم قرص شد و در را باز کردم. نزدیک غروب بود و حوا بدون ابر آبرنگی شده بود. کوچه خلوت بود. آرام راه افتادیم. گنجشک توی گوشم جیک جیک کرد. اما پا های ظریفش را روی شانه ام قرص و محکم نگه داشته بود. با چشمم دور و برم را می پاییدم، اما پیدایش نمی کردم. کم کم بویی دماغ مرا پر کرد. بوی آتش بود. به سمت بو رفتم. با بیشتر شدن بو گنجشکم بیشتر جیک جیک می کرد تا این که درخشش آتش را دیدم. اون مثل سایه سیاهی کنار آتش نشسته بود.
نزدیک شدم و رو به رویش ایستادم. انگار هنوز من را ندیده بود. سیخی را روی آتش گرفته بود. سیخ کج و کوله، چیزهایی سیاه شده ای را روی آتش نگه داشته بود. بوی بدی ازش بلند می شد. نمی توانستم بفهمم کیست که دارد سرخ میشود خواستم حرفی بزنم که یک دفعه سرش را از روی آتش بلند کرد: اومدی؟ انگار هیجان زده شده باشد، چشمای زردش برق زدند: بشین. بوی گند حالم را بد.
از سری کتاب های نردبان نویسنده: مهسا لزگی تصویرگر: سیامک فرخجسته انتشارات: فنی ایران
نظرات کاربران درباره کتاب مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد لطفا مجددا شماره گیری بفرمایید
دیدگاه کاربران