کتاب جاسوس - پائولو کوئلیو

معرفی کتاب جاسوس

کتاب جاسوس نوشته پائولو کوئیلو و ترجمه بهناز سلطانیه در انتشارات مجید به چاپ رسیده است.

این کتاب انتشارات مجید با استفاده از حقایق زندگی یک زنِ افسونگر که قربانی بازی های سیاسی شد، نوشته شده و اولین بار در سال 2016 به چاپ رسیده است. "ماتاهاری" زن رقاصی بود که در جریان جنگ جهانی دوم، به جاسوسی برای آلمانی ها بر ضد فرانسه متهم شد و در نهایت او را اعدام کردند. این زن با وجود زندگی بحث برانگیزش، شجاعانه تا لحظه ی مرگ در مقابل اتهامی که به ناحق بر او وارد کرده بودند مقاومت کرد و هرگز این خفت را نپذیرفت. چهار روز پس از اعدام ماتاهاری، "جاسوس" واقعی پیدا شد و او کسی نبود جز "سروان جورج لدو" که شاکی اصلی ماتاهاری در این پرونده بود و اعدام این زن طبق شکایت های او صورت گرفت.  "پائولو کوئیلو" همه ی مطالب این کتاب را طبق نامه هایی که ماتاهاری در زندان برای وکیل اش نوشته بود، به صورت داستان درآورده است اما در برخی از قسمت های کتاب به علت نیاز به بسط دادن موضوع به خلق دیالوگ هایی پرداخته است که زاییده ی ذهن خلاق خودش می باشد. او با قلمی روان و نثری دوست داشتنی از زندگی زنی گناهکار در زندگی شخصی، اما بی گناه در بازی های سیاسی نوشته است که در آخرین روزهای زندگی اش حتی از دیدن فرزندش هم منع شده بود. زنی که با اعدامی بحث برانگیز، زندگی اش را وداع گفت اما نام خود را در تاریخ جاودانه کرد.

فهرست

• درباره ی نویسنده
• سرآغاز
• بخش نخست
• بخش دوم
• بخش سوم
• سخن پایانی
• یادداشت نویسنده

برشی از متن کتاب

اکنون من فقط دخترم را داشتم. در خانه ای که همیشه خالی بود. شوهری که مرا با خود هیچ جا نمی برد چون می ترسید به او خیانت کنم و شهری بی نهایت زیبا که برای من ظالمانه بود. من در بهشت بودم در حالی که زندگی شخصی ام جهنم بود. تا اینکه یک روز همه چیز تغییر کرد. فرمانده هنگ، همه افسران و همسران آنها را برای شرکت در یک مهمانی رقص محلی که به افتخار یکی از فرمانروایان جزیره ترتیب داده شده بود دعوت کرد. رودولف هرگز قادر نبود که به مافوق خود نه بگوید و از من خواست که برای شرکت در این مراسم لباسی گران قیمت و بدن‌نما بخرم. من فهمیدم که هدف او از این لباس گران قیمت، به رخ کشیدن دارایی هایش به دیگران بود نه  خوش تیپی و یا دل ربایی من. همان طور که من بعدها به این موضوع پی بردم اگر او می ‌ترسید که من به او خیانت کنم پس چرا می خواست که لباسم بدن نما باشد؟ وقتی که ما وارد مراسم شدیم زن ها با حسادت و مردان با هوس به من نگاه می کردند. متوجه شدم که این موضوع خیلی رودولف را هیجان زده ساخته. به نظر می ‌رسید که آن شب پایان بدی در انتظارم باشد و رودولف مرا مجبور کند تا تصورات خود را در مورد یکایک افسران برایش توصیف کنم تا به این وسیله با خشونت بیشتری به من تعرض کند و کتکم بزند. تمام تلاشم این بود که به هر طریقی که ممکن است از تنها چیزی که هنوز از دست نداده بودم محافظت کنم، یعنی از خودم. تنها راه این بود که با آندریاس که همسرش با وحشت و شگفتی به ما نگاه می کرد سرگرم گفتگویی طولانی شوم و پیوسته جام همسرم را پر می کردم به این امید که از شدت نوشیدن زیاد مست و پاتیل شود. دلم می خواهد در اینجا فوراً به نوشتن در مورد جاوه پایان دهم. وقتی خاطره ای از گذشته مان در ذهن زیر و رو می شود ممکن است این کار باعث سر باز کردن جراحت های قدیمی شود و گاهی روح انسان چنان زخمی و مجروح می شود که فرد را به زانو در می ‌آورد و به گریه وا می ‌دارد. با وجود این، نمی توانم دست از نگارش بردارم تا سه عاملی را که زندگی مرا متحول کرد بیان کنم: رقصی که تماشا می ‌کردم، آندریاس و تصمیمی که گرفتم. تصمیمم این بود: دیگر نمی توانستم بیش از این مشکلات را در خود انبار و رنجی که فراتر از توان یک انسان بود، تحمل کنم. همان لحظه ای  که من درباره این موضوع فکر می کردم، گروهی که آماده می‌شد برای فرمانروایی محلی به رقص در روی صحنه رفت. برخلاف اجراهای پر شو و شادی که در اولین دیدارهایم در تماشا خانه های شهر دیده بودم، به نظر می ‌رسید که همه چیز با حرکت آهسته اتفاق می ‌افتد. در آغاز، من به شدت حوصله ام سر رفت اما وقتی رقصنده ها با موسیقی، حرکات باور نکردنی را انجام می‌دادند، در یک نوع خلسه روحی فرو رفتم. صفحه 32

نویسنده: پائولو کوئلیو مترجم: بهناز سلطانیه انتشارات: مجید