loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب من، منم؟! - آرمیون (جلد دوم)

5 / -
موجود شد خبرم کن
                                    

کتاب من منم؟! (داستان های کوتاه و شگفت انگیز) با ترجمه و گردآوری امیررضا آرمیون در نشر ذهن آویز به چاپ رسیده است.

این کتاب دومین جلد از مجموعه ی "داستان های کوتاه و شگفت انگیز" می باشد که مضامین اصلی آن عشق، انسانیت و اعتقاد به خداوند است. مؤلف با جمع آوری داستان های کوتاه و عبرت انگیزی که هر کدام به نوعی مضامین اصلی کتاب را یادآور می شوند، قصد دارد امید و آرامش را به زندگی همه ی انسان ها هدیه دهد. داستان های کوتاه این مجموعه، انگیزشی و تکان دهنده هستند و برای زمان هایی که نیاز دارید ناامیدی را کنار بگذارید و با یک تلنگر و انرژی مضاعفی هدف تان را دنبال کنید، بسیار مناسب هستند. علاوه بر این، داستانک های کتاب حاضر به قدری ساده، روان و باورپذیر هستند که همه نوع سلیقه ای می توانند از خواندن آن ها لذت ببرند. حتی کسانی که علاقه ی چندانی به کتاب ندارند و یا در مشغله های روزانه فرصتی برای مطالعه پیدا نمی کنند، می توانند این کتاب جیبی را با خود به همراه داشته باشند و در فرصت های کوتاه از انرژی فوق العاده ای که از متون آن ساطع می شود، بهره ببرند. "من، منم" سرشار از انرژی های مثبتی ست که می تواند زندگی شما را زیر و رو کند، پس پیشنهاد می کنیم این کتاب دوست داشتنی و کاربردی را از دست ندهید.


فهرست


  • ایمان واقعی
  • غرور
  • عشق های قدیمی و ناب
  • کارمند باهوش
  • پوستین شبانه
  • معرفی
  • مدت زندگی
  • ادب اصیل ما
  • تاثیرعلاقه به کار
  • حاضر جوابی
  • بهترین شمشیرزن
  • تندیس زندگی
  • خدا همه بندگانش را دوست دارد
  • معجزه عشق و محبت
  • بدترین دشمن و بهترین دوست هر کس
  • همه چیزم
  • حیایی غریب از سگ
  • نگرش
  • آرامش صداقت
  • کریم، فقط خود خداست
  • معنی مادر
  • گذشته را فراموش کنید
  • در نبرد زندگی شجاع باشید
  • پیش داوری
  • و امروز برف می بارید
  • سادگی یا پیچیدگی؟
  • آنچه اکنون می توانم انجام می دهم
  • من مسافرم
  • رابطه موفقیت با سماجت
  • گرمای حضور دیگران
  • خدا مواظب سیب هاست
  • جنگیدن بدون خشونت و ترس
  • مورچه عاشق
  • مثبت بیاندیش
  • آرزوی کافی
  • اعتبار و مقام
  • طرز بیان
  • عشق برابر است با عشق
  • سرعت
  • ما آمده ایم که...
  • بهترین راه جلب رضایت خدا
  • فقط کمی نبوغ
  • صدای پدر و مادرتان را بشنوید
  • بیماری غفلت
  • گذشته شما هرگز برابر آینده تان نیست
  • فرزند خواندگی
  • رفیق
  • ثروتمند تر از ثروتمند
  • نقاشی سفید
  • به خود آییم
  • خشم یا عشق؟
  • پروانه و پیله
  • خانه تو کجاست؟
  • روزی ما هم پیر خواهیم شد
  • مانع پیشرفت
  • شک
  • خدایا مرا می رسانی؟
  • وفادار ترین مرد
  • بت خویش
  • مهربانی
  • از امروز بگو
  • فرعون و شیطان
  • به شستشو نیاز داری؟
  • رمز موفقیت
  • پیرمرد ناشنوا
  • حساب و بخشش
  • پنجره نگاه
  • به سوی آسمان
  • شجاعت واقعی
  • مدیرعامل
  • گردش روزگار
  • سه پاکت نامه
  • خواندن را دست کم نگیرید
  • با سه الف زندگی کن
  • زندگی زیباست
  • سخن پایانی

برشی از متن کتاب


مدت زندگی اسکندر مقدونی هنگامی که در یکی از شهرهای ایران از گورستان عبور می ‌کرد، از مشاهده سنگ قبرها بسیار متعجب شد. پیرمردی را که آنجا بود، خطاب قرار داد و پرسید که چرا در شهر شما همه مردم در سنین کودکی یا نوجوانی می میرند و به سنگ قبر ها اشاره کرد که روی آنها نام متوفی و مدت زندگی شان نوشته شده بود و همه عددها بین یک تا ده بودند!! پیرمرد سری تکان داد و گفت در شهر ما رسم بر این است که به جای عمر طبیعی افراد، میزانی را که شخص در عمرش گناه نکرده است به عنوان عمر واقعی او حساب می کنیم. هر کسی در آخر عمرش، روزهایی را که مرتکب گناه نشده است می ‌شمارد و حساب می کند چند سال می شود. به فرض مثال اگر جمع همه روزهای بدون گناه او دوسال بشود، ما روی سنگ قبرش می نویسیم مدت زندگی 2 سال. اسکندر کمی در خود فرو رفت و بعد از مکثی کوتاه از آن پیرمرد پرسید اگر اسکندر کبیر در شهر شما بمیرد، روی سنگ قبر او چه خواهید نوشت؟ آن پیرمرد روشن ضمیر پاسخ داد روی سنگ قبر تو می نویسیم: «اسکندر، مردی که هرگز زاده نشد.»   ادب اصیل ما شب سردی بود... پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه می خریدند. شاگرد میوه فروش، تند تند پارکت های میوه را داخل ماشین مشتری ها می گذاشت و انعام می گرفت. پیرزن با خودش فکر کرد چه می شد او هم می توانست میوه بخرد و ببرد خانه... رفت نزدیکتر... چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود. با خودش گفت چه خوبه سالم تراشو ببرم خونه.  می توانست قسمت های خراب میوه ها را جدا کند و بقیه را به بچه هایش بدهد. هم اسراف نمی شد و هم بچه هایش شاد می ‌شدند. برق خوشحالی در چشمانش دوید... دیگر سردش نبود! پیرزن رفت جلو. نشست‌پای جعبه میوه. دستش را برد داخل جعبه، شاگرد میوه فروش گفت «دست نزن ننه، بلند شو برو دنبال کارت» پیرزن زود بلند شد. خیلی خجالت کشید. چند تا از مشتری ها نگاهش کردند صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شد... راهش را کشید و رفت. چند قدم بیشتر دور نشده بود که خانمی صدایش زد «مادرجان، مادرجان» پیرزن ایستاد، برگشت و به آن زن نگاه کرد. زن لبخندی زد و به او گفت «اینا رو برای شما گرفتم.»  سه تا پلاستیک دستش بود، پر از میوه؛ موز، پرتقال و انار. پیرزن گفت «دستت درد نکنه اما من مستحق نیستم.» زن گفت «اما من مستحقم مادر. من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن و دوست داشتن همه انسانها و احترام گذاشتن به همه آنها بی هیچ توقعی. اگه اینا رو نگیری، دلمو شکستی. جون بچه هات بگیر.» زن منتظر جواب پیرزن نماند پلاستیک ها را داد دست پیرزن و سریع دور شد. پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن را نگاه می کرد. قطره اشکی که در چشمانش جمع شده بود، غلتید روی صورتش. دوباره گرمش شده بود... با صدای لرزان گفت «پیر شی نه نه، پیر شی!... خیر ببینی.» صفحه 14

(داستان های کوتاه و شگفت انگیز) مترجم و گردآور: امیررضا آرمیون انتشارات: ذهن آویز

درباره امیررضا آرمیون نویسنده کتاب کتاب من، منم؟! - آرمیون (جلد دوم)

«امیررضا آرمیون» نویسنده و مترجم چندین کتاب روان‌شناسی و انگیزشی است که به شیوه‌ای خاص در قالب داستان کوتاه ارائه می‌شوند. از آثار او می‌توان به کتاب‌های «تو، تویی»، «زندگی کن»، «من و ما»، «من منم»، «خوشحالی یعنی»، »جملات هشت ریشتری» و... اشاره کرد. ...

نظرات کاربران درباره کتاب من، منم؟! - آرمیون (جلد دوم)


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب من، منم؟! - آرمیون (جلد دوم)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل