محصولات مرتبط
کتاب مامان بزرگ جدید نوشته ی الیزابت اشتاین کلنر و ترجمه ی نونا افراز توسط انتشارات هوپا منتشر شده است.
داستان درباره ی زندگی سالمندان، احترام و نگهداری از آن هاست. داستان از زبان دختری به نام " فینی " روایت می شود. مادر بزرگ فینی همیشه به مسافرت می رود و از آن جا برایش کارت پستال می فرستد. زمانی که فینی و پدر و مادرش به دیدن او می روند، برایشان غذاهای خوشمزه درست می کند. او مهربان است و فینی را با خود به پارک می برد، درباره ی سفرهایش با فینی صحبت می کند. مادر بزرگ فینی تغییر می کند و رفتارهایش متفاوت می شود. او از مدل موی فینی ایراد نمی گیرد، غذای پرنده ها را خودش می خورد، دیگر به سفر نمی رود. یک روز مادر بزرگ به خانه ی آن ها می آید تا با آن ها زندگی کند. او بیشتر در اتاقش می نشیند و خاطراتش برای فینی تعریف می کند. او از شعله های اجاق گاز برای پرم کردن خود استفاده می کند. مادر فینی از او می خواهد تا در نگهداری و مراقبت از مادربزرگ به او و پدرش کمک کند و بیشتر حواسش به مادر بزرگ باشد. اما ...
کتاب مصور و رنگی است و برای کودکان رده ی سنی " ب " و " ج " مناسب می باشد.
برشی از متن کتاب
مامان بزرگ جدید دیگر نمی تواند سفر کند. چند هفته پیش برای آخرین بار چمدانش را بست و از خانه اش به خانه ی مامان، بابا و من سفر کرد. او الان دوست دارد بیشتر روی صندلی راحتی توی اتاقش بنشیند و برای من داستان هایی از دوران جوانی اش تعریف کند. بعد می خندد و با نگاه عجیبی از پنجره به بیرون خیره می شود. چند روز پیش مامان بزرگ جدید همه ی شعله های اجاق گاز را روشن کرده بود ... اما نه برای غذا پختن بلکه برای گرم کردن دست هایش. از آن روز به بعد یک تابلوی بزرگ در آشپز خانه نصب شده که روی آن نوشته: " مامان بزرگ، لطفا اجاق گاز را روشن نکن! " و مامان با چهره ی نگران دائم گوشزد می کند: " ما باید مدام یه چشممون به مامان بزرگ باشه فینی. " امروز نوبت من بود که یک چشمم به مامان بزرگ باشد تا مامان برود و به همسایه سر بزند. ما با هم شکلات داغ خوردیم و بعد من برای مامان بزرگ داستان جادوگر ها را خواندم. مامان بزرگ ریز ریز می خندید، اما هر چند وقت یک بار چشم هایش را می بست و خر و پف می کرد. من هم به اتاقم رفتم تا مداد رنگی هایم را مرتب کنم. ناگهان صدای مامان بلند شد: " فینی معلوم هست کجایی؟ " وقتی به آشپز خانه رسیدم، مامان بزرگ طاق باز زیر میز غذا خوری خوابیده بود و خرو پف می کرد. برای دفاع از خودم گفتم: " یه سر رفته بودم تو اتاقم. " اما مامان عصبانی بود: " من فکر کردم می تونم روت حساب کنم فینی! ما قبلا با هم قرار گذاشته بودیم به هم کمک کنیم. " مامان بزرگ چشم هایش را باز کرد و غش غش خندید. با لحن تندی رو به مامان بزرگ گفتم: " کجاش خنده دار بود؟ "
نویسنده: الیزاببت اشتاین کلنر تصویرگر: مایکل روئر مترجم: نونا افراز انتشارات: هوپا
نظرات کاربران درباره کتاب مامان بزرگ جدید
دیدگاه کاربران