کتاب شش مرد

این کتاب داستان زندگی شش مرد است که به دنبال جایی می گشتند که بتوانند در صلح و آرامش در آن جا کار و زندگی کنند. آن ها به دنبال پیدا کردن این سرزمین تمام دنیا را گشتند تا اینکه سرانجام آن را پیدا کردند. همان جا ماندند و برای خود خانه ساختند و کشاورزی کردند. کم کم کسب و کار کشاورزی در سرزمین جدید رونق گرفت و آن ها ثروتمند شدند و همین ثروت موجب نگرانی آن ها شد که نکند دزدانی بیایند و ثروت آن ها در خطر باشد. تصمیم گرفتند برای خود قلعه ای با برج های بلند بسازند تا اینکه ازآن بالا همه ی اطراف راببینند. اما باز هم نگران بودند و تصمیم می گیرند شش سرباز استخدام کنند تا نگهبانی بدهند و اگر دزدی حمله کرد با آن مبارزه کنند. مدتی گذشت خبری از دزد نشد و سربازها هر روز چاق و چاق تر می شدند تا اینکه یک روز شش مرد تصمیم جدیدی می گیرند که هم پول بیهوده به سربازها ندهند و هم سربازها آموزش نظامی شان را فراموش نکنند...

این کتاب با متنی ساده و روان سعی دارد به کودکان و نوجوانان بیاموزد که حرص و طمع موجب از بین رفتن آرامش زندگی می شود و اینکه سوء تفاهم های بیجا در زندگی و هر رابطه ای موجب نابودی آن رابطه و زندگی می شود. تصاویر آمده در این کتاب سیاه و سفید و به صورت خطی می باشد خطوطی که نقش ها و فرم های بسیار جذابی ایجاد کرده اند و شیوه ای بدیع و غیر متداول در تصویرسازی کتاب کودک می باشد.

برشی از متن کتاب

روزی روزگاری شش مرد بودند که دنیا را زیر پا گذاشتند تا شاید سرزمینی پیدا کنند که بتوانند با آرامش در آن کار و زندگی کنند. سرانجام مردان جایی را که می خواستند پیدا کردند. همان جا ماندند. خانه ساختند و کشاورزی کردند. کم کم آن قدر ثروتمند شدند که فکرش را هم نمی کردند. اما هرچه ثروتمندتر می شدند، نگرانی هایشان هم بیش تر می شد. می ترسیدند که دزدها غافلگیرشان کنند و دار و ندارشان را بدزدند و ببرند. نگرانی های شش مرد آن قدر زیاد شد، که دیگر نمی توانستند کار کنند. پس برج بلندی ساختند تا بتوانند از بالای آن همه ی زمین هایشان را ببینند. کم کم تمام وقت شش مرد به این کار می گذشت. که از نردبان برج بالا بروند و مراقب غریبه ها باشند. برای همین تصمیم گرفتند شش سرباز قوی استخدام کنند تا اگر مشکلی پیش آمد از آن ها محافظت کنند. اما هیچ دزدی برای دزدی نیامد و سربازها که هیچ کاری نداشتند چاق و چاق تر و تنبل و تنبل تر شدند. به همین دلیل شش مرد باز هم نگران شدند، نگران اینکه سربازها یادشان برود که چه طور باید بجنگند، و نگران پول هایی شدند که برای دستمزد آن ها هدر می دادند...