loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب قول واقعی! - نردبان

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب قول واقعی از مجموعه ی مهارت های زندگی، اثر وانیتا بریور با ترجمه ی لادن مقیمی اسکویی توسط انتشارات فنی ایران به چاپ رسیده است.

امروزه سلامت روان موضوعی مهم و مورد توجه است، برای ارتقای سلامت روان مجموعه ای از آموزش های روانشناختی با عنوان مهارت های زندگی برای کودکان و نوجوانان تهیه شده که شامل مهارت های خودآگاهی، همدلی، ارتباط، جرات مندی، مدیریت خشم، مدیریت استرس، پیشگیری از افسردگی، حل مسئله، تفکر خلاق و آداب زندگی است. در این جلد از مجموعه، کتاب قول واقعی در قالب داستانی کوتاه و زیبا به مهارت جرات مندی می پردازد. ماجرا از این قرار است که: مدیسون دختر بچه ی پنج ساله ای است که با دوستش امیلی برای خودشان با مهره ای رنگی گردنبندی زیبا درست می کنند، مدیسون از مادر می خواهد که از او و دوستش با گردنبدهای زیبایشان عکس بیندازد، مادر به او می گوید فعلا کار دارم و نمی توانم، مدیسون که می خواهد به دوستش امیلی پز بدهد و بگوید من کار با دوربین را بلدم، بی اجازه دوربین عکاسی را برمی دارد؛ ناگهان دوربین عکاسی از دستش به زمین افتاده و می شکند. او که نمی خواهد به دردسر بیفتد، وقتی مادر می پرسد چرا دوربین کار نمی کند، می گوید که به آن دست نزده است . اما عذاب وجدان به سراغش می آید، دلش درد می گیرد و نمی تواند غذا بخورد... آیا امیلی جرات پیدا می کند تا واقعیت را به مادر بگوید؟... این کتاب بر پایه ی جدیدترین شیوه های فرزند پروری تالیف شده و به کودکان ارزش های زندگی را می آموزد.


برشی از متن کتاب


ولی موقعی که مدیسون داشت دوربین را سرجایش می گذاشت، از دستش لیز خورد و با صدای گرومپ بلندی به زمین افتاد. امیلی که نفسش بند آمده بود گفت: «وای نه! خدا کند دوربین را نشکسته باشی.» مدیسون دوربین را برداشت و چند بار دکمه اش را فشار داد ولی کار نمی کرد. مدیسون که گریه اش گرفته بود گفت: «دوربین را شکستم، مادرم خیلی از دستم عصبانی می شود.» امیلی گفت: «وای، فکر کنم مادرم دارد می اید.» مدیسون با عجله دوربین را داخل بوفه گذاشت. مادر مدیسون سوال کرد: «همه چیز روبه راه است؟ صدای چی بود؟» مدیسون به سختی گفت: «چیزی نشده.» این را گفت و سرخ شد. مادر مدیسون در بوفه را باز کرد و گفت: «خوب، بیایید عکس بگیرم. شما دوتا خیلی قشنگ شده اید.» مدیسون شروع کرد به جویدن ناخن هایش و گفت: «نه مامان، لازم نیست. ما دیگر نمی خواهیم عکس بگیریم.» مادر مدیسون به آن طرف اتاق اشاره کرد و گفت: «یک دقیقه هم طول نمی کشد. حالا بروید آن جا بایستید و لبخند بزنید. وقتی گفتم سه، یک لبخند درست و حسابی بزنید... یک، دو، سه!» هیچ اتفاقی نیفتاد. مادر مدیسون گفت: «عجیب است. دکمه پایین نمی رود. هفته ی پیش کار می کرد. پس چرا حالا کار نمی کند؟» مدیسون گفت: «نمی دانم. من به آن دست نزده ام.» امیلی یواشکی گفت: «مدیسون، به مادرت دروغ گفتی.» مدیسون به زمین خیره شد. آن شب سر میز شام مدیسون از خجالت نمی توانست به پدر و مادرش نگاه کند و به جای خوردن، با غذایی که در بشقابش بود بازی می کرد. پدرش پرسید: «عزیزم، اتفاقی افتاده؟ چرا غذا نمی خوری و این قدر ساکتی؟» بعد مادر مدیسون موضوع دوربین را به پدرش گفت. مدیسون دلش درد گرفت. پدر گفت: «دوربین گرانی است. چرا خراب شده؟» مادر جواب داد: «نمی دانم. تا همین چند روز پیش درست کار می کرد.» مدیسون از پدر و مادرش اجازه گرفت و فورا از سر میز بلند شد و به اتاقش رفت. چون دلش خیلی درد می کرد، روی تختش دراز کشید. همان طور که داشت به بالا نگاه می کرد، چشمش افتاد به خرس راستگو که از بالای قفسه نگاهش می کرد. مدیسون از او پرسید: «چکار کنم؟» دستش را دراز کرد و راستگو را پایین آورد ئ محکم بغلش کرد.      

  • مهارت های زندگی
  • درباره راستگویی
  • نویسنده: وانیتا بریور
  • مترجم: لادن مقیمی اسکویی
  • انتشارات: فنی ایران



نظرات کاربران درباره کتاب قول واقعی! - نردبان


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب قول واقعی! - نردبان" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل