loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب این قدر نا امید نباش

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب این قدر نا امید نباش! نوشته ی ویلیام مالکهی و ترجمه ی لادن مقیمی اسکویی توسط انتشارات فنی ایران به چاپ رسیده است.

زاک نام پسری است که به همراه خانواده اش برای تفریح به کنار سواحل دریا می روند. چند ساعتی می گذرد اما او با ناراحتی به سمت پدر آمده و می گوید: کی به خانه برمی گردیم؟ از نظر زاک، امروز اصلا روز خوبی نمی باشد از همان ابتدای صبح برای او مشکلاتی پیش آمده؛ دوست صمیمی اش به جای اینکه با او به ساحل بیاید، به شهربازی رفته بود، زمانی که برای شستن دست و صورتش به دست شویی می رود، مسواکش داخل توالت می افتد، حتی وقتی که از خانه بیرون می آید پایش به اشتباه روی لبه ی سطل زباله می رود و تمام آشغال ها روی زمین می ریزند. تمام این موارد را به امید داشتنِ لحظاتی شاد در کنار ساحل تحمل می کند ولی اکنون که بادبادک او به درستی در هوا به پرواز در نمی آید؛ تنها یک احساس در وجود او می باشد آن هم حس نااُمیدی است. از همان ابتدای صبح یک صدایی در گوشش مدام می گوید که امروز، روز خیلی بدی است؛ به همین خاطر او دلش می خواهد هرچه سریع تر به خانه برگردد اما پدر با پرسیدن دلیل ناراحتی و به وجود آمدن این حس در او، سعی می کند با پیشنهاد راه حل هایی او را از شرِّ این همه نااُمیدی خلاص کند... این قدر نااُمید نباش! با زبان ساده، صفحاتِ تمام مصور و رنگ آمیزی شاد تصاویر آمده در آن با هدف آموزش مهارت مقابله با احساسات درونی برای کودکان تهیه و چاپ شده است. در صفحات انتهایی این کتاب بخشی با عنوان "چگونه به فرزندان مان کمک کنیم تا با نااُمیدی کنار بیایند؟" برای والدین آمده است تا در انجام این آموزش تا حدودی راهنمای آنها باشد.

 


برشی از متن کتاب


زاک بادبادک خود را برداشت و روی ماسه های ساحل شروع به دویدن کرد. امیدوار بود این بار بادبادک بالا برود. اما مثل دفعه های پیش بادبادک در آسمان چرخی زد و روی ماسه ها افتاد. زاک گفت: بادبادک به درد نخور. از اول صبح هیچ چیز آن طور که زاک می خواست پیش نرفته بود. الان هم که بادبادک هوا نمی رفت. زاک سعی کرد آرام باشد. ولی وقتی احساس خوبی نداری و دلت می خواهد داد بزنی، آرام بودن کار سختی است. از پدرش پرسید: کی برمی گردیم خانه؟ پدر پرسید: چه شده زاک؟ تو که از کنار دریا خوشت می آمد! زاک گفت: امروز برای من روز خوبی نیست. مخصوصا این بادبادک مسخره که پرواز نمی کند. پدر، انگشت های پایش را در ماسه های نرم تکان داد و گفت: چرا آن قدر نااُمیدی؟ زاک پرسید: می رویم خانه یا نه؟ پدر گفت: به من و برادرهایت که خوش می گذرد. می خواهی راهی نشانت بدهم تا تو هم از دریا لذت ببری؟ آن وقت همه این جا می مانیم. به من اصلا هم خوش نمی گذرد. امروز حتی از روزی که در مدرسه حالم به هم می خورد هم بدتر است. پدر گفت: بیا امتحان کنیم. من برای کنترل ناامیدی سه مرحله دارم. مرحله ی اول شناختن احساس است. پدر با گوشه ی بادبادک روی شن ها نوشت. 1. شناختن احساس... زاک گفت: ها ها ها، من همین حالا هم رویش اسم گذاشته ام: بادبادک مسخره، بد، احمق، به درد نخور! پدر نگاهی به زاک اداخت. زاک پرسید: منظورتان چیست؟ پدر گفت: وقتی کارها آن طور که ما می خواهیم پیش نمی روند، ناامید می شویم. خیلی مهم است بتوانی در مورد موضوعی که تو را ناامید کرده، حرف بزنی. برای همین است که آن را نام گذاری می کنی. یعنی مشکل را به زبان می آوری. زاک پرسید: شما تا حالا ناامید شده اید؟ بله، البته. هفته ی پیش که درگیر تعمیر دوچرخه ی الکس بودم، یادت می آید؟...      

  • مهارت های زندگی
  • از سری کتاب های نردبان
  • نویسنده: ویلیام مالکهی
  • تصویرگر: درن مکی
  • مترجم: لادن مقیمی اسکویی
  • انتشارات: فنی ایران



نظرات کاربران درباره کتاب این قدر نا امید نباش


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب این قدر نا امید نباش" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل