کتاب کژال نوشته ماندانا معینی (مودب پور) توسط نشر نیریز به چاپ رسیده است.
داستان این کتاب در مورد دختری به نام "پروازه" می باشد که بعد از فوت پدر و مادرش در خانه ی عمویش سکونت دارد. پروازه همیشه با تمام توان درس می خواند و حالا که موفق شده راهش را در رشته ی پزشکی پیدا کند، باید برای گذراندن طرحش به روستایی برود که نسبتاً دورافتاده است. از آن جایی که این روستا کوچک و به دور از زرق و برق های شهرنشینی است، دنیای مردمانش با چیزی که پروازه تصورش را می کرد، خیلی متفاوت است. او در این روستا با دختری به نام "کژال" آشنا می شود و این دختر داستان زندگی اش را برای پروازه تعریف می کند. "کژال" دختری ست که همانند سایر دختران آن روستا کاملاً سرخورده و نا امید است. او به خاطر تبعیض جنسیتی ای که در روستای شان بیداد می کند، زندگی سختی دارد. شرح زندگی این دخترک ماجرای اصلی این رمان را می سازد. "ماندانا معینی" با فضاسازی های فوق العاده و خلق شخصیت های بدیع، رمانی نگارش کرده که مخاطب به راحتی با آن ارتباط برقرار می کند. سبک نوشتاری "کژال" ساده و گیراست و خواننده را درگیر داستان می کند، به گونه ای که مخاطب همه ی مشکلات کاراکتر اصلی داستان و تعصب های بی موردی که هنوز در یک روستای دور از آداب و رسوم شهری جا مانده است را به خوبی حس می کند.
برشی از متن کتاب
گاهی وقت ها خیلی دلم می گیره! نه اینکه مثلا پاییز باشه و بارون بیاد! یا اینکه مثلا عصر جمعه باشه و هیچ کاری هم برای انجام دادن نداشته باشم! نه! هیچکدوم از اینا نیست! من نه یه دختر رویایی هستم و نه یه دختر نازک نارنجی از اون موقعی که خودمو شناختم با مسئولیت بزرگ شدم!همیشه هم وظایفی رو انجام دادم که دخترای خیلی برگتر از خودم اصلا نمی دونستن چیه! وقتی دوازده سالم بود، مادرم در اثر سرطان فوت کرد و مسئولیت خونه افتاد گردن من! باید غذا می پختم و خونه رو نظافت می کردم و کم و بیش هم خرید به عهده من بود !هرچند که پدرم کمکم می کرد اما اون بالاخره مرد بود و هرچه قدرم که سعی می کرد نمی توانست مثل یه زن مسئولیت خونه داری رو قبول کنه و انجام بده! پدرم مرد خیلی خوبی بود اما متاسفانه بی فکر! یعنی اصلا فکر آینده نبود! درست برعکس عموم هرچقدر عموم پول جمع کن و حسابگر بود، پدرم دست به باد! البته نه اینکه پول هاشو در راه بد خرج کنه. اما من یادم نمی آد که هیچ وقت پدرم یه پس انداز قابل قبول داشته باشه! همیشه خونه ما پر بود از شکلات و میوه و شیرینی و آجیل و چی و چی و چی! رخت و لباس مونم همیشه خوب بود! مسافرت هر تابستون و عیدمونم هیچ وقت ترک نشد! هفته ای یه بار شب شام بیرونم همین طور! برای همین هم پدرم هیچ وقت نمی تونست پس انداز داشته باشه هرچند که کارش بد نبود و حقوق خوبی می گرفت اما بدون بازنشستگی! شغل پدرم آزاد بود! تاجر و کاسب این چیزا نبود اما یه جوری خودشو به شغل آزاد وصل کرده بود! هیچ موقع هم از کارش برای من حرف نمی زد اما می دونستم که دلالی می کنه !شایدم همین پول دلالی بود که هیچ وقت برامون برکت نکرد و نموند! همین طور که پدرم نموند! تقریبا سه چهار سال بعد از فوت مادرم، یه روز بهم خبر دادن پدرم تو بازار سکته کرده و تا رسوندنش بیمارستان، دیگه دیر شده بوده! بدبختی اینکه حتی برای مراسم کفن و دفن و ناهار و این چیزام اندوخته ای نداشتیم. یعنی همیشه همین طور بود! هروقت که خرجی چیزی برامون پیش می اومد، پدرم از عموم قرض می کرد و یه دنیا سرزنش رو اگه چه به حق هم بود به جونش می خرید! بعد از یه مدت هم قرضش رو ادا می کرد اما همیشه سرزنش های عموم بود! شاید تو دوران نوجوانی و جوونی بخاطر این رفتار عموم ازش ناراحت می شدم اما وقتی بزرگتر شدم فهمیدم که تمام حرفاش حقیقت داشته! در هر صورت پدرم اگر چه ولخرج بود اما خوب بود و بعد از مادرم، همه دنیا و امیدش من بودم! تا وقتی که سرکار بود که بود اما بعدش همیشه با دست پر و رویی خوش می اومد خونه و همراهش صدتا پاکت و کیسه نایلون و پرتقال و شادی و موز و خوشحالی و شکلات و دلخوشی و گوشت و خنده و شیرینی و امید و نون و مهربونی رو می آورد خونه! پدرم هرچی که بود و هرچقدرم که عموم ازش ناراحت بود اما من دوستش داشتم چون همیشه بهم اعتماد به نفس می داد! برای همین هم تونستم تو دانشگاه سراسری، رشته پزشکی قبول بشم!همه این اعتماد به نفس رو از پدرم داشتم ووقتی تو پونزده شونزده سالگی از دستش دادم، تبدیل به یه دختر وامونده و ذلیل نشدم و با استقامت زندگی رو ادامه دادم.
نویسنده: ماندا معینی (مودب پور) انتشارات: نیریز
نظرات کاربران درباره کتاب کژال - ماندانا معینی
دیدگاه کاربران