کتاب از همه بدم می آید از مجموعه ی مهارت های زندگی، نوشته ی میج کلی و ترجمه ی نصرت مسرور توسط انتشارات فنی ایران به چاپ رسیده است.
امروز ملکه ی زنبورها اصلا حال خوبی ندارد و با عصبایت از رخت خواب خود بیرون می آید. او به خدمتکارانش دستور می دهد تا لباس و تاج او را برایش بیاورند ولی از آنجایی که لحن صحبتش غیرمحترمانه و توهین آمیز می باشد؛ خدمتکاران از انجام دستور او سر باز می زنند. تمام طول آن روز را ملکه با همه بدرفتاری می کند، او چند وقتی می شود که با اهانت ها و رفتار بی ادبانه اَش تمام خدمتکاران را ناراحت می کند. آشپز، خدمه ی حمام، منشی مخصوصش، همه و همه از دست او به شدت عصبانی هستند؛ آنها تصمیم گرفته اند تا زمانی که ملکه به این رفتارِزشت خود ادامه بدهد و از واژه ی لطفا برای انجام درخواست هایش استفاده نکند؛ هیچ کدام از دستوراتش را اجرا نکنند. با وجود این شرایط، ملکه عصبانی تر می شود و از شدت خشم با عجله به سمت زیرزمینی که مخصوص زندانی ها می باشد، می رود. او وارد زندان می شود، در را قفل می کند و کلید آن را از پنجره به بیرون پرتاب می کند. پس از تحمل سختی های بسیار و تنهایی او از رفتار خود پشیمان می شود و متوجه می شود استفاده کردن از واژه هایی نظیر لطفا، در زندگی معجزه کرده و عشق و علاقه ی دیگران را هم دو چندان می کند. این کتاب با هدف آموزش اهمیت رعایت کردن ادب در قالب داستانی زیبا به همراه تصاویر رنگی برای کودکان ارئه شده است.
برشی از متن کتاب
ملکه ی زنبورها از بستر بیرون آمد و گفت: لباس و تاج مرا بیاورید. اما خدمتکاران اخم کرده بودند و از جایشان تکان نمی خوردند. دست به سینه ایستاده بودند و سر تکان می دادند. آنها گفتند: ببینید ملکه خانم، سر کار مجبور نیستید از ما خواهش کنید یا جلو ما زانو بزنید، اما بهتر بود لااقل می فرمودید لطفا. ملکه پوز خندی زد و گفت: چرا باید بگویم لطفا؟ ملکه ی زنبورها غرغر کنان گفت: من این خمیر دندان را دوست ندارم! برایم یک چیز خوب بیاورید. خمیردندانی که مزه ی توت فرنگی داشته باشد. اما بانوی خدمتکار حمام گفت: واه، واه، واه! ملکه خانم شما نمی توانید این طور با من حرف بزنید، تا نگویید لطفا، خمیردندان برای تان نمی آورم. ملکه ی زنبورها گفت: برو گمشو! و با عصبانیت دور شد. ملکه ی زنبورها گفت: من نان برشته با کره و چای می خواهم. مربا و کلوچه هم فراموش نشود... نزدیک بود یادم برود، یک کیک شکلاتی بزرگ هم می خواهم که رویش گیلاس چیده شده باشد! آشپز غرغر کنان گفت: فکر نمی کنید زیاد است؟ نه، اصلا زیاد نیست! ملکه خانم، تا نگویید لطفا، برای تان صبحانه آماده نمی کنم. ملکه ی زنبورها گفت: تو یکی برو بمیر! از شدت عصبانیت صورتش سرخ شده بود. آن قدر ناراحت بود که می خواست دوباره به رختخواب برگردد. اما به جای این کار به طرف اتاق ناهار خوری دوید و فریاد زد: یک فنجان چای برایم بریز. خدمتکار مخصوص با حیرت پرسید: آیا با من هستید؟ سپس ابروهای پرپشت و سیاهش را بالا برد و با اندوه سر تکان داد و گفت: متاسفم ملکه خانم... اما تا نگویید لطفا برای تان چای نخواهم ریخت. ملکه ی زنبورها غرید: این قدر به من گیر ندهید. ملکه به اندازه ای ناراحت و عصبانی بود که به طرف دروازه ی قصر دوید. گل های داوودی را لگد کوب کرد و با پاهایش آنها را پرپر کرد. خیلی دلخور شده بود. اما او ملکه ی زنبورها بود. کاری می کرد که همه ی آنها از بدجنسی خود پشیمان شوند. ملکه ی زنبورها فریاد زد: همه ی آنها را بازداشت کنید! منشی ملکه واقعا دست پاچه شده بود. همه را به زندان بینداز. فورا این کار را بکن حلزون کله پوک! ...
- مهارت های زندگی
- از سری کتاب های نردبان
- نویسنده: میج کلی
- مترجم: نصرت مسرور
- انتشارات: فنی ایران
نظرات کاربران درباره کتاب از همه بدم می آید
دیدگاه کاربران