کتاب هالووین عوضی (مجموعه ترس و لرز)

درباره‌ی کتاب هالووین عوضی (مجموعه ترس و لرز)

کتاب هالوین عوضی از مجموعه ترس و لرز، اثر آر. ال. استاین با ترجمه‌ی شهره نورصالحی توسط نشر پیدایش به چاپ رسیده است. پارک وحشت هر سال در روز هالوین پذیرای دختران و پسران نوجوانی است که به دنبال کمی تفریح و هیجان زیاد به آنجا آمده‌اند و منتظرند ببینند چه چیز تازه و ترسناکی انتطار آنها را میکشد تا به اوقاتشان حال و هوای هالوینی ببخشد. پدر و مادر مگ، او و برادرش را پس از اصرار زیادی که داشته‌اند به پارک وحشت میبرند.

آنها در پارک پس از گذشتن از تونل ها و سرسره های وحشت و تجربه ی کلی ترس و لرز، با زنی تنومند و ترسناک روبرو می شوند که خود را بانوی سرنوشت معرفی کرده و ادعا میکند پیشگویی می داند. مگ و برادرش کریس، از اومی خواهند برایشان پیشگویی کند که در آینده چه اتفاقی برای هر کدام خواهد افتاد.

بانوی سرنوشت ، آینده ای وحشتناک را برایشان پیشگویی می کند و آنها بدون اینکه پیشگویی او را باور کنند به خانه برمی گردند تا هالوین خود را جشن بگیرند؛ غافل از اینکه آنها دوباره درشب هالوین به پارک وحشت فراخوانده می شوند! آیا برای به وقوع پیوستن پیشگویی بانوی سرنوشت فرا خوانده شده اند؟ یا برای تجربه های وحشتناکی که هرگز فراموششان نخواهد شد... این داستان را میتوانید در کتاب هالوین عوضی دنبال کنید.

بخشی از کتاب هالووین عوضی (مجموعه ترس و لرز)

با خودم گفتم:(( بیم گوشت زنده می خوره، یعنی شامل ماهی هم میشه؟))

نمی توانستم چشم از تنگ خالی بردارم. پاهایم به لرزه افتادند و زانو هایم شل شدند)) وای، وای. خیلی وحشتناکه.))

صدای کِر و کِر شنیدم و برگشتم. پنی بود که از آشپزخانه بیرون می آمد. یک دستمال آشپزخانه به یک دستش بود و یک کفگیر به دست دیگرش. از لای پلک هایش نگاهم کرد و گفت:((مگ؟ صدای پات رو نشنیدم. چه صبح شنبه ی بی نظیری!))

خیلی سر حال بود. نفس عمیقی کشیدم. باید خبر بد را به پنی می دادم.

تنگ ماهی را نشان دادم و گفتم: ((آ...پنی...ماهی هات...))

از تعجب وا رفت و دهنش باز ماند. طفلکی آن قدر ضعیف و نحیف بود که دعا کردم آن ضربه از پا درش نیاورد.

راه افتادم به طرفش که اگر یک وقت از حال رفت، بگیرمش. با لکنت گفتم: (( ماهی هات...آ...تو تنگ نیستند. آخه می دونی...))

پنی با خونسردی گفت: ((آره، می دونم. گذاشتمشون تو یک ظرف دیگه که بعدا اینو تمیز کنم. ))

_ تتو...تو...چی؟

_ آره، روزی دو دفعه تنگشون رو تمیز می کنم. اگه آبشون کثیف بشه، غر می زنند.

من که هنوز هم تنم می لرزید، زیر لبی گفتم: ((جدی؟ ))

سرش را به معنی بله تکان داد و با کفگیرک به آشپزخانه اشاره کرد: (( ماهی ها اونجان. آلرو خیلی سر حال و قبراقه و چپ و راست، شنا می کنه. شناگر خیلی خوبیه.))

تو دلم گفتم، خب آره، بیشتر ماهی ها یک ذره شنا رو که بلدند! و کم کم حالم بهتر شد.

پنی کفگیرک را دوباره تکان داد: ((اینو برای چی دستم گرفتم؟ )) این را گفت و صورتش را تو هم کشید: (( اومممممم، می دونم که به یک دلیلی این کفگیر دستمه.))

برای این که کمکش کنم، پرسیدم: (( داری صبحونه درست می کنی؟))

جیغ کشید: (( آره! خودشه! بیا صبحونه ات رو بخور، مگ. دارم پنکیک تمشک درست می کنم.))

(( بوش که خیلی معرکه ست، پنی.)) این را گفتم و دنبالش رفتم طرف آشپزخانه. قلبم هنوز هم گرپ و گرپ می زد و بیم از فکرم بیرون نمی رفت.

در ضمن که راه می رفتم، همه جای اتاق را نگاه کردم. انتطار داشتم از پشت یک صندلی یا کمد بپرد بیرون. تو درگاه آشپزخانه ایستادم و یک نگاه سریع به همه جایش انداختم. فکر می کردم نکند جلو پیشخوان نشسته باشد؟

نه.

به خودم توپیدم که، مگ، آروم باش! و فکر کردم شاید رفته باشد. یعنی واقعا رفته باشد.

نویسنده

درباره‌ی آر. ال. استاین

رابرت لارنس استاین در سال1943 در شهر کلمبوس به دنیا آمده و نویسندگی را از نه سالگی با نوشتن لطیفه و داستان های کوتاه برای هم کلاسی هایش شروع کرده است. او تا کنون چندین مجموعه ی مفصل و پر طرفدار نوشته که از جمله می توان به  مجموعه خیابان وحشت و ترس و لرز، معروفترین و پرخواننده ترین اثر این نویسنده اشاره کرد که به 32 زبان زنده ی دنیا ترجمه شده، میلیون ها نسخه از آن در امریکا به فروش رفته و سه سال متوالی، عنوان پر فروش ترین نویسنده ی امریکا را برای استاین به ارمغان آورده است.

• پارک وحشت 16
• نویسنده: آر. ال. استاین
• مترجم: شهره نورصالحی
• انتشارات: پیدایش