کتاب آمریکا (تاریخ ترسناک 6)

معرفی کتاب آمریکا (تاریخ ترسناک 6)

قدرت و نفوذ رسانه ها بر روی افکار عمومی بر هیچ کسی پوشیده نیست؛ طوری که می توان ادعا نمود رسانه می تواند بر دروغ و ریا ، لباس حقیقت پوشانده و به خورد افکار عمومی بدهد! به احتمال زیاد ، تا وقتی که حقیقت خبر دروغینی آشکار شود، دیگر بسیاری از کارکردهای خود را از دست داده است. در کتاب آمریکا می خوانیم که چگونه سیاستمداران و حکمرانان آمریکایی، از طریق رسانه بسیاری از وقایع تاریخی را وارونه جلوه داده و از آنها در جهت منافع خود سود برده اند. با مطالعه ی هر سطر کتاب به حقیقت بسیاری  از دانسته ها و شنیده های خود در مورد امریکا طور دیگری نگریسته و با جنبه ی دیگری از تاریخ آشنا خواهیم شد. بسیاری از وقایع تاریخی تلخ و وحشتناکی که امریکا در ان دخالت مستقیم داشته در کتاب مطرح شده که  از طریق رسانه های مختلف تا کنون به بسیاری از ما خلاف آن القا شده است. یکی از حقایقی که در کتاب مطرح شده این است: با وجودی که همه کریستوف کلمب را کاشف قاره ی امریکا می دانند ولی واقعیت این است که او به قصد پیدا کردن طلا و برده ی بیشتر، از سوی حکومت وقت اسپانیا به سوی قاره امریکا فرستاده شد تا بومیان سرخپوست امریکا را به عنوان برده به اسپانیا ببرد و در این راه مجاز به کشتار آن ها نیز بود. حقایق تاریخی متعددی در این اثر به رشته تحریر در آمده که دیدگاه ما را نسبت به جهان پیرامون تغییر خواهد داد.

کتاب آمریکا جلد ششم از مجموعه کتاب های تاریخ ترسناک، نوشته تری دیری و ترجمه ی مهرداد تویسرکانی با تصویرگری مارتین براون توسط نشر افق به چاپ رسیده است.

برشی از متن کتاب

پرزیدنت لینکلن ناگهان از خواب پرید، چشم های دریده اش را در میان دست های رنگ پریده و تکیده اش گشود و ناله ای آرام و طولانی سرداد. مری لینکلن که در آستانه در ایستاده بود، با نگرانی از شوهرش پرسید:  ))آقای لینکلن چه شده؟)) در حالی که سرش را تکان میداد و با دست‌های لاغرش بر آن دست می کشید، گفت: (( آه، مری، آیا معتقدی که می‌توان آینده را در خواب دید؟)) او غر غر کنان گفت: (( اینها خرافات و مهملات است، آقای لینکلن! خرافات و مهملات. مگر چه خوابی دیدید؟)) لینکلن در اتاق چشم گرداند و گفت: (( خواب مرگ، مری. خیلی واقعی بود! از همین جا هم شروع شد. می دانستم که در بسترم در خواب هستم. اما بعد خواب دیدم که بیدار شده ام. وقتی خوب گوش کردم، از طبقه پایین صدای گریه و شیون شنیدم. از تخت پایین آمدم که ببینم چه شده.)) مری لینکل پرده های سنگین اتاق را کشید تا نور ضعیف صبحگاهی به مرد رنگ پریده روی تخت بتابد و گفت: ((شما حالا باید خوشحال باشید، آقای لینکلن. ما در جنگ پیروز شدیم و حالا شما قهرمان ملی شمالی‌ها هستید! )) او سعی کرد لبخند بزند، اما در چهره اش به جای شادی، آزردگی موج می زد. گفت: (( در خواب به طبقه پایین رفتم و به همه اتاقها سر زدم. هیچ کس در آن ها نبود. سرانجام، به اتاق شرقی رسیدم که دو نگهبان از آن پاسداری می‌کردند. وقتی داخل اتاق را نگاه کردم، همه دوستانم را دیدم که دور میزی جمع شده اند و اشک می ریزند.)) مری که دیگر آشکارا نگران شده بود، پرسید: (( آخر برای چه گریه می‌کردند؟ )) ((آن ها دور تابوتی گرد آمده بودند. مردی هم با لباس تدفین در تابوت خوابیده بود. اما صورتش را با پارچه پوشانده بودند. به همین سبب، از یکی از نگهبان‌ها پرسیدم که متوفی کیست.)) همسر رئیس جمهور پرسید: (( او که بود؟)) او چشم های خاکستری خود را به سوی همسرش چرخاند و گفت: (( سرباز به من گفت که پرزیدنت لینکلن در تابوت آرمیده و توسط یک ضارب به قتل رسیده! آن مرده خودم بودم،مری. خودم!))...    

فهرست

• نویسنده: تری دیری
• مترجم: مهرداد تویسرکانی
• تصویرگر: مارتین براون
• انتشارات: افق