
کتاب من پرواز میکنم (مجموعه ترس و لرز)
-
انتشارات :
پیدایش
- مترجم : ناصر زاهدی
- تگ : ترس و لرز
محصولات مرتبط
دربارهی کتاب من پرواز میکنم (مجموعه ترس و لرز)
کتاب من پرواز میکنم از مجموعه ترس و لرز، اثر آر. ال. استاین با ترجمهی ناصر زاهدی توسط نشر پیدایش به چاپ رسیده است. مجموعهی ترس و لرز، همانگونه که از اسمش مشخص است از چندین داستان ترسناک و وحشتآور به وجود آمده که سعی میکند نوجوانان و جوانان علاقهمند به این ژانر هیجانانگیز را با شخصیتهای گوناگون خود همراه سازد و حس ترس و هیجان آنان را به اوج خود برساند.
در هر داستان با پسر ها و دختر های جسور و کنجکاوی مواجه می شویم که هر کدام به گونه ای شر و پلیدی و حتی موجوداتی خارق العاده و ماوراء زمینی را می بینند و سعی می کنند تا با شجاعت با آن ها مبارزه کنند. این کتاب هم به تعریف یکی از هیجان انگیز ترین داستان های این مجموعه می پردازد و ماجرای عجیب و باورنکردنیِ پسری را تعریف می کند که می تواند پرواز کند. ” جک ” پسری دوازده ساله، با موهایی فرفری ست و هیچ وقت دوست ندارد در مسابقه ای شرکت کند یا با بچه های هم سن و سالش بازی های دسته جمعی انجام دهد، چرا که اصلاً از رقابت خوشش نمی آید و دوست دارد بقیه برنده باشند.
وقتی که با پدرش شطرنح بازی می کند، همیشه می بازد تا پدرش برنده شود؛ چون فکر می کند بردن برای پدر اهمیت دارد. اما فقط یک نفر است که جک از باختن جلوی او ناراضی ست. اسم آن فرد ” ویلسون ” است. ویلسون یکی از هم کلاسی های جک است و همیشه همه ی بازی ها و مسابقات را جدی می گیرد و سعی می کند هر طور که شده خودش را برنده ی مسابقات بداند. وقتی هم این مسئله خیلی خیلی جدی می شود که پای ” میا ” در میان باشد. میا زیبا ترین دختر مدرسه با چشمانی درشت و سبز رنگ است که همه را علاقهمند به خودش می کند و همه سعی می کنند تا جلوی چشمان او بهترین فرد دنیا باشند.
ویلسون و جک هم جزو این افرادن هستند و فقط جلوی میا است که جک دوست دارد رقابت کند. اما از بد اقبالی اش هیچ وقت نتوانسته نظر میا را جلب کند. در مسابقه ی دوچرخه سواری از ویلسون شکست می خورد و هنگام نقاشی کشیدن میا، نقاشی ویلسون را می پسندد و... تا آخرین دفعه هم که میا آن ها را برای جشن تولدش دعوت می کند، میا از کادویی که ویلسون برایش تهیه کرده است خوشش میاید. کارت بلیطی برای شرکت در کنسرت خواننده ی مورد علاقه اش، دیگر جک نتوانست تحمل کند و از جشن تولد بیرون زد. اما بچه ها دنبالش کردند و او هر چه سریع تر تلاش می کرد از آن ها دور شود تا اینکه خانه ی متروکه ای پیدا کرد و داخل شد.
خانه مرموز بود و بوی تهوع آوری می داد همین که جک خواست کمین بگیرد تا بچه ها از آن جا دور شوند ناگهان زمین زیر پایش خالی شد و او روی زمینی خیس و اسفنجی افتاد. در آن جا چمدانی قدیمی دید و نظرش را جلب کرد. وقتی که در چمدان را باز کرد تنها یک کتاب قدیمی به اسم ” جادوی پرواز ” دید. اما داخل کتاب اثری از عکس پرندگان و هواپیما ها ندید و در عوض عکس مرد ها و بچه ها و خانم هایی را دید که در هوا شناورند. جک نمی دانست با بدست آوردن آن کتاب چه چیز هایی انتظارش را می کشند و قرار است سرنوشتش به کلی عوض شود و درگیر ماجراهای خارق العاده ای شود تا اینکه...
بخشی از کتاب من پرواز میکنم (مجموعه ترس و لرز)
توی باغچه چرخیدم. سه بار. تند و تند تر. در حال دویدن، چمن ها تکه تکه با کفش هایم کنده می شدند. با تمام نیرو می دویدم. عرق از سر و صورتم روان بود.
در حالی که به سختی نفس می کشیدم، پیش خودم گفتم: حالا آماده ام. دیگر حتماً آماده ام.
دست هایم را بالای سرم بردم و بالا پریدم. اما دوباره زمین خوردم. ناله ام در آمد: ” نمی فهمم. چرا من نمی توانم... ” یک مرتبه یادم آمد؛ تمرین ها. تمرین های پرش. همین بود. بازوهایم را دراز کردن و با پاهای بسته، با سرعت یک قطار سریع السیر، دور باغچه جهیدم.
هپ. هپ. هپ... هپ. هپ. هپ.
پیش خودم گفتم که عین یک خرگوش دیوانه شده ام. ولی حالا دیگر باید می توانستم. مطمئناً.
مورتی من دارم می آیم.
هنوز در حال پرش بودم. زانو هایم را پایین آوردم. بازو هایم را بالا بردم. بعد با یک پرش قوی از روی زمین بلند شدم؛ ولی بار دیگر پایین آمدم. نفسم در نمی آمد: ” چرا نمی شد؟ چرا نمی توانستم مثل مورتی پرواز کنم؟ ”
مورتی!
بالا را نگاه کردم. مورتی حالا دیگر یک نقطه سیاه کوچک بود و به همراه یک تکه ابر می رفت. ناله کنان گفتم: ” اوه مورتی، برگرد. ”
و یک طعم تهوع آمیز دهانم را گرفت. طعم تلخ آن خمیر بود. احساس می کردم آن معجون توی معده ام قل قل می زند و کف می کند.
معده ام داشت به هم می خورد و آن خمیر کف کنان بالا آمد. توی سینه ام، توی گلویم و سپس توی دهانم. آروغ زدم... و بالا رفتم! پاهایم از زمین کنده شدند. با شتاب به طرف آسمان رفتم. من داشتم پرواز می کردم!
باورم نمی شود. من دارم پرواز می کنم. واقعاً دارم پرواز می کنم. مثل همان قهرمان داستان های مصوّر... ای وای. کنترلی روی پرواز نداشتم، مثل موقع شنا دست و پا می زدم. بالای خانه بودم. از روی درخت ها و تپّه مالیبو گذشتم. آن پایین پایین ها دریا برق می زد. مورتی داشت بالاتر و دور تر می رفت. فریاد کشیدم: ” مورتی، دارم می آیم. ”
نگاهم به مورتی بود و سعی کردم به آن سمت بروم.
_ وای!
توی هوا قوس زدم. و بعد مرتباً پشت سر هم قوس زدم. عاقبت وقتی آرام شدم، سرم پایین و پاهایم هوا بودند. باد مرا بالا و بالا تر برد. نتوانستم بچرخم. پاهایم هنوز هوا بودند، جوری که انگار خون توی سرم پاشید. از لای یک ابر رد شدم. نفسم بند آمد، داشتم بیهوش می شدم. به خودم نهیب زدن که، قهرمان ها که سر و ته توی آسمان پرواز نمی کنند. کاری بکن.
- نویسنده: آر. ال. استاین
- مترجم: ناصر زاهدی
- انتشارات: پیدایش

نظرات کاربران درباره کتاب من پرواز میکنم (مجموعه ترس و لرز)
دیدگاه کاربران