
کتاب به زیر زمین نزدیک نشو (مجموعه ترس و لرز)
-
انتشارات :
پیدایش
- مترجم : شهره نورصالحی
- تگ : ترس و لرز
محصولات مرتبط
دربارهی کتاب به زیر زمین نزدیک نشو (مجموعه ترس و لرز)
مجموعه ترس و لرز، همانگونه که از اسمش مشخص است از چندین داستان ترسناک و وحشتآور به وجود آمده که سعی میکند نوجوانان و جوانان علاقهمند به این ژانر هیجانانگیز را با شخصیتهای گوناگون خود همراه سازد و حس ترس و هیجان آنان را به اوج خود برساند. در هر داستان با پسرها و دخترهای جسور و کنجکاوی مواجه میشویم که هر کدام به گونهای شر و پلیدی و حتی موجوداتی خارقالعاده و ماوراء زمینی را میبینند و سعی میکنند تا با شجاعت با آنها مبارزه کنند.
کتاب به زیر زمین نزدیک نشو هم به تعریف یکی از ترسناک ترین داستان های این مجموعه می پردازد و ماجرای عجیب و باور نکردنیِ زنده شدن گیاه ها را تعریف می کند که زندگی خواهر و برادر دوازده ساله ای را بهم می ریزند. ” مارگارت ” و ” کیسی ” فرزندان دکتر ” براور ” هستند و جدیداً شاهد تغییرات رفتاری پدرشان شدند. دکتر براور به تازگی از شغلش اخراج شده است. او گیاهان را مورد آزمایش قرار می دهد و در آزمایشگاه دانشگاه بزرگ شهرشان استخدام شد تا اینکه روزی به دلایلی اخراج شد که هیچ کسی خبر ندارد.
از آن روز به بعد آزمایشگاهش را به طبقه ی زیر زمین خانه شان انتقال داد و روز های خودش را تک و تنها در آن جا سپری می کرد. تا اینکه روزی خواهر خانم براور در بیمارستان بستری شد و او مجبور شد تا پیشش برود و با رفتن مادر، انجام اتفاقات خارق العاده شروع شد. روزی که مادر بچه ها قصد رفتن کرد، ” دایان ” دوست باهوش مارگارت هم خانه آن ها بود و بعد از اینکه دکتر براور خواست همسرش را به فرودگاه برساند، او اصرار کرد تا بچه ها برای اولین بار هم که شده به زیر زمین بروند تا آزمایش های پدرشان را ببیند و شاید متوجه شوند که چرا دکتر براور اخراج شده است.
بالاخره بعد از کلی اصرار بچه ها قبول کردند و وارد زیر زمین شدند. دمای زیر زمین به طور غیر قابل باوری گرم و مرطوب شد. همین طور که بچه ها گیاه های عجیب را می دیدند که فضای زیر زمین را بیشتر شبیه به مرداب کرده بود، کیسی و مارگارت احساس کردند که گیاه ها نفس می کشند، درست مثل یک انسان، اما دایان باور نمی کرد و بعد از گشت و گذار و لمس گیاهان، ناگهان صدای پدر را شنیدن و از ترس اینکه بدون اجازه وارد آزمایشگاه شدند آن جا را ترک کردند که کیسی یادش افتاد لباسش را جا گذاشته و تا خواست برگردد گیاهای مار پیچ و عجیبی، مانند دست کمر او را گرفتند و اجازه ندادند او حرکت کند.
مارگارت هم که از پنجره می دید پدر دارد نزدیک می شود و خبری از کیسی نیست رفت به کمک و کیسی را در وضعیتی دید که گیاه ها دورش را حلقه کرده اند و یک دفعه پدر وارد شد و گیاهان ناگهان کیسی را رها کردند و پدر به طور خیلی جدی به آن ها هشدار داد که دیگر به زیر زمین نزدیک نشوند. این شروع ماجرا بود. کم کم رفتار های غیر طبیعی پدر بیشتر به چشم می آمد. مارگارت دیده بود که او خاک های مخصوص گیاهان را می بلعد و روی سرش برگ های سبز و سیخ سیخ روییده و تصمیم گرفت تا به زیر زمین برود و ببیند ماجرا از چه قرار است و این کار را وقتی انجام داد که پدرش برای کاری خانه را ترک کرد.
مارگارت و کیسی فرصت و مناسب دیدند و وارد زیر زمین شدند اما این بار دیگر از چیزی که میدیدند راه نجاتی نداشتد. آن ها پدر شان را دیدند که گیاهان به طور مخوفی دست گیرش کرده بودند. اما مگر پدر از خانه بیرون نرفته بود؟ پس چه کسی شبیه پدر توی زیر زمین و در حصار گیاهان گیر کرده بود؟
بخشی از کتاب به زیر زمین نزدیک نشو (مجموعه ترس و لرز)
گیاهان آه می کشیدند و ناله می کردند. دست های بی انگشت به طرف مارگارت و کیسی دراز می شد. گیاه زرد و مریض احوالی که کنار دیوار اتاقک بود، مثل اینکه در حال خفه شدن باشد، خِر خِر می کرد. یک گیاه بلند و گل دار با بازو هایی که شبیه تار پیچنده بود، تلو تلو خورد و به طرف آن ها آمد. مارگارت دستش را از دست کیسی بیرون کشید و داد زد: ” صبر کن! ” کف اتاقک، پشت گیاهان نالان و جمبان، چشمش به چیزی افتاده بود.
آن را نشان داد و گفت: ” این چیه کیسی؟ ” مارگارت به زحمت تلاش می کرد در نور کم اتاقک، چشم هایش را روی آن شی متمرکز کند. کف اتاقک، پشت گیاه ها و نزدیک طبقه های قسمت عقب اتاقک، یک جفت کف پای انسان افتاده بود. مارکارت با احتیاط وارد اتاقک شد و دید که کف پاها به یک جفت ساق متصل هستند. کیسی با التماس گفت: ” مارگارت بیا برویم! ” مارگارت که به آن منظره خیره مانده بود گفت: ” نگاه کن اون پشت یک آدمه! ”
چی؟!
مارگارت یک قدم دیگر برداشت و گفت: ” گیاه نه، یک آدم! ” یک بازوی نرم و سبز به پهلو هایش کشیده شد. کیسی با صدای بلند و وحشت زده ای پرسید: ” مارگارت می خوای چه کار کنی؟ ”
باید بفهمیم کیه.
نفس عمیقی کشید و هوا را در ریه اش نگه داشت. آن وقت بی توجه به ناله ها، آن ها، بازوهای سبزی که به طرفش دراز می شد و صورت های وحشتناک گوجه فرنگی، از لا به لای گیاه ها، به سرعت به طرف عقب اتاقک رفت. و فریاد زد: ” پدر! ”
پدر با دست ها و پاهایی که با تار های پیچنده ی گیاه ها محکم بسته شده بودند، روی زمین افتاده و نوارکشی پهنی جلو دهانکش را گرفته بود. کیسی کنار مارگارت آمد و چشم هایش را به زمین دوخت. ” مارگارت... وای نه! ” پدرشان نگاه التماس آمیزش را به آن ها دوخته بود و سعی می کرد با دهان بسته حرف برند: ” اوووومممم ”
مارگارت خودش را روی زمین انداخت و می خواست دست و پای پدر را باز کند که کیسی شانه اش را گرفت. او را کنار کشید و داد زد: ” نه... نکن! ”
مارگارت با عصبانیت سرش داد کشید: ” ولم کن، کیسی. تو چت شده؟ این پدره... ” کیسی بی آنکه شانه ی او را ول کند، گفت: ” نه، این پدر ما نیست! پدر تو راه فرودگاهه، یادت رفته؟ ”
پشت سرشان گیاه ها یکصدا ناله می کردند؛ آواز دسته جمعی ترسناکی بود. یک گیاه بلند افتاد روی زمین و غلت زنان به طرف در باز اتاقک آمد.
اوووومممم!
پدرشان همچنان التماس می کرد و تقلا می کرد خودش را از تار های پیچنده ای که زندانی اش کرده بودند، خلاص کند.
ولم کن باید بازش کنم.
کیسی باز هم با سماجت گفت: ” نه مارگارت! سرش رو نگاه کن. ”
مارگارت به سر پدرش نگاه کرد. کلاه سرش نبود و برگ های سبز مثل کاکل، از سرش روییده بود.
مارگارت با تشر گفت: ” قبلاً هم این رو دیده بودیم. یک عارضه ی جانبیه، یادت رفته؟ ” و دستش را دراز کرد که بند های پدر را باز کند.
نه... این کار رو نکن!
خیلی خب، خیلی خب، فقط نوار رو از روی دهنش بر می دارم. خودش رو باز نمی کنم.
دستش را دراز کرد و نوارکشی را محکم کشید و از دهان پدرش جدا کرد.
دکتر بروار گفت: ” بچه ها، چقدر از دیدنتون خوشحالم! زود باشید دست و پام رو باز کنید! ”
کیسی بالای سرش ایستاد، دست ها را به کمر زد، با سوء ظن به او خیره شد و با تحکم پرسید: ” چطوری آمدی اینجا؟ تو که جلو چشم ما رفتی فرودگاه. ”
دکتر براور گفت: ” کسی که شما دیدید، من نبودم. من روز هاست که اینجا زندانی ام. ”
کیسی با صدای بلند گفت: ” هان؟! ”
” اما پدر ما تو رو دیدیم که... ” جمله ی مارگارت نا تمام ماند.
_ گفتم که، منو ندیدید. چیزی که دیدید یک گیاهه. نسخه ی بدل گیاهی من.
کتاب به زیر زمین نزدیک نشو از مجموعه ترس و لرز، اثر آر. ال. استاین با ترجمهی شهره نورصالحی توسط نشر پیدایش به چاپ رسیده است.
- نویسنده: آر. ال. استاین
- مترجم: شهره نورصالحی
- انتشارات: پیدایش

نظرات کاربران درباره کتاب به زیر زمین نزدیک نشو (مجموعه ترس و لرز)
دیدگاه کاربران