
کتاب مدرسه جنزده (مجموعه ترس و لرز)
-
انتشارات :
پیدایش
- مترجم : شهره نورصالحی
- تگ : ترس و لرز
محصولات مرتبط
دربارهی کتاب مدرسه جنزده (مجموعه ترس و لرز)
کتاب مدرسه جنزده از مجموعه ترس و لرز، اثر آر. ال. استاین با ترجمهی شهره نورصالحی توسط نشر پیدایش به چاپ رسیده است. ”تامی فرِیزِر”، دوازده سال دارد و بعد از ازدواج مجدد پدرش به شهر ”بِل وَلی” اسبابکشی کردهاند، او به تازگی در مدرسه نامنویسی کرده؛ برای همین هم هیچ دوستی ندارد و بخاطر این که بتواند دوست تازهای پیدا کند در انجمن تزئینات مدرسه شرکت کرده تا شاید با این کار کمی با بقیهی بچهها آشنا شود.
در همان روز اول با دختری به اسم ” تالیا ” و پسری تپل و کمی خبیث به اسم ” بل ” آشنا شد. روزی که آن ها می خواستند تزئینات اتاق ورزش مدرسه را شروع کنند به رنگ قرمز احتیاج پیدا کردند ولی رنگ قرمز همراهشان نبود، تامی برای این که خودی به بچه ها نشان دهد تصمیم گرفت تا به طبقه سوم برود و رنگ قرمز را بیاورد. اما خبر نداشت که چه چیز وحشتناکی انتظارش را می کشد. تامی که با محیط مدرسه نا آشنا بود به هر زحمتی که شده خودش را به طبقه ی سوم رساند و دنبال اتاق هنر می گشت که احساس کرد صدای بچههایی را می شنود، اما هیچ کس جز آن ها و خانم مدیر در مدرسه نبود.
اتاق هنر را پیدا کرد و صدای بچه ها واضح تر شد. دختری می خندید، پسری فریاد می کشید و کمک می خواست. انگار صدا ها از پشت دیوار ها به گوش تامی می رسید. همین که رنگ را برداشت تصمیم گرفت سریعاً به اتاق ورزش برگرد که متوجه شد همه چیز تغییر کرده و از راهرویی که آمده بود خبری نبود و مدرسه، دو طبقه بیشتر نداشت. همان طور که دور و بر خودش را نگاه می کرد تا راهی پیدا کند صدای بچه ها را هم می شنوید. یکدفعه اتاقی توجه اش را جلب کرد...
بخشی از کتاب مدرسه جنزده (مجموعه ترس و لرز)
بن با صدای گُرُپ بلندی افتاد زمین. من هم به دنبالش با کف پا روی چمن نرم فرود آمدم.
بالای سرمان آسمان سیاه یکپارچه تا دور دست کشیده شده بود. نه از ستاره خبری بود، نه از ماه.
سِت و بقیه ی بچه ها آمدند جلوی پنجره و بهمان اشاره کردند که برگردیم. اما ما خیز برداشتیم و روی چمن سیاه، آهسته شروع کردیم به دویدن.
به آن طرف خیابان رفتیم و خانه های کم ارتفاع و تیره رنگی را دیدیم که کمی دور تر، روی چمن خاکستری صف کشیده بودند. از هیچ کدام از پنجره ها روشنایی بیرون نمی آمد. هیچ ماشینی تو خیابان حرکت نمی کرد. هیچ عابر پیاده ای آنجا نبود.
وقتی از خیابان دیگری گذشتیم، بن پرسید: ” اینجا بل ولی است؟ چرا به نظر آشنا نمی آید؟ ”
گفتم: ” اینها اصلا شبیه خانه های رو به روی مدرسه نیستند. ”
یک لحظه پشتم از ترس لرزید و از دویدن دست برداشتم.
چطور ممکن است بیرون مدرسه یک شهر متفاوت دیگر وجود داشته باشد؟ پس آدم هایی که این جا زندگی می کنند کجا هستند؟ یعنی این شهر متروکه است؟ یکهو به سرم افتاد که نکند اینجا شهر سینمایی باشد؟ یعنی این جا یک محله ی واقعی نیست؟
هشدار های بچه ها دوباره توی گوشم صدا کرد. شاید من و بن اشتباه کرده بودیم؛ شاید بهتر بود به حرفشان گوش می دادیم.
رویم را به طرف مدرسه برگرداندم؛ توده های مه از زمین بلند می شد و همه جا را می گرفت. شبح تاریک مدرسه پشت مه خاکستری ایستاده بود.
منظره ی مدرسه مرا تکان داد. تو تاریکی به ساختمان خیره شدم و با نفس بریده گفتم: ” وای بن. آن مدرسه را خوب نگاه کن. ”
او هم داشت آن را برانداز می کرد. ” این که مدرسه ی ما نیست! ”
چیزی که ما می دیدیم، یک ساختمان کوتاهِ چهار گوش با سقف صاف و بدون شیب بود. فقط یک طبقه. از تنها پنجره ی رو به خیابان نور خاکستری رنگ بیرون می آمد. نور خاکستری روی میله ی پرچم لختی می تابید که نزدیک خیابان تو زمین فرو رفته بود؛ به علاوه ی یک تاب چند نفره ی کوچک که زیر آن نور کم رنگ، نقره ای به نظر می آمد.
با صدای لرزان گفتم: ” ما تو یک دنیای دیگر هستیم... که خیلی به دنیای خودمان نزدیک است. ”
_ ولی... ولی
این صدای بن بود.
توده های مه تو هوا بهم رسیدند و یک دیوار موّاج درست کردند. مه خیلی سریع از زمین بالا می آمد. حالا دیگر پایین ساختمان مدرسه را نمی دیدیم.
بن را تشویق کردم که: ” بیا برویم جلو. بالاخره باید یک راهی برای خارج شدن از اینجا باشد! ”
- نویسنده: آر. ال. استاین
- مترجم: شهره نورصالحی
- انتشارات: پیدایش

نظرات کاربران درباره کتاب مدرسه جنزده (مجموعه ترس و لرز)
دیدگاه کاربران