
محصولات مرتبط
درباره کتاب رقص در آتش
این کتاب ازعشق میگوید؛ عشقی که لحظه به لحظه اوج میگیرد و در روح و جان شخصیتها نفوذ میکند. عشقی که آنقدر زیباست که حال و هوای تازهای به جهان میدهد و عطر دلنوازش را تا عمق جان مخاطب میپاشاند. داستان روی محور عشق پیش میرود، لحظه به لحظه حال شخصیتها را توصیف میکند و در کنار آن درس زندگی میدهد. رمان زیبای رقص آتش که چندین بار تجدید چاپ شده, قصهای در بطن زندگی دارد، قصهای که سراسر عبرت و پند است. و چه خوب است که وقتی کتابی میخوانیم، از آن درس زندگی بگیریم و خواندناین کتاب صرفا جهت گذراندن وقت نباشد. رقص در آتش، داستان زندگی همه آدمهاست؛ گاه تلخ و گاه شیرین. داستانی که ممکن است برای هرکسی اتفاق بیفتد. و اگر همه با این نگرش به کتاب نگاه کنند، میبینند که این داستانها که در زندگی بسیاری از افراد رخ داده، هر کدام درس بزرگی را در خود دارند. شیما سبحانی، با انتخاب یک سوژه خاص و جذاب برای کتاب که بهزیبایی به آن بال و پر داده است، چیرهدستیاش در نویسندگی را بیش از پیش به رخ همگان میکشد. او بهخوبی از پس این موضوع برآمده و داستان پر کششی از آن خلق کرده است. نویسنده با دیدگاه بسیار روشنی که از مسائل اجتماعی دارد، باتسلط کامل به نگارش این کتاب پرداخته و موضوع مهمی به نام عشق را بهدرستی در میان مسائل اجتماعی نهاده است. این کتاب، همچون دیگر کتابهای نویسنده بسیار پرفروش است و نمایشی زیبا در رقصیدن در آتشهایی که خودمان در زندگی به پا میکنیم را روی پرده ذهن مخاطب میآورد.
برشی از متن کتاب رقص در آتش
خاتون تا مدرسه همراهیام کرد و رفت. قرار شد ظهر به دنبالم بیاید. آن موقع هم خبری نشد. خوشحال از اینکه دیگر پیدایش نمیشود با خاتون تا خانه دویدیم. چند روزی گذشت و سر و کلهاش پیدا نشد تا بالاخره یکی از روزهای آخر هفته بود که دوباره سر راهم سبز شد. این بار حسابی به خودش رسیده بود. این را از بوی عطر مردانهاش فهمیدم. وقتی سر به زیر انداخته از کنارش میگذشتم بویی روحنواز و دلنشین در مشامم پیچید. تاکنون آنگونه از خود بی خود نشده بودم. بیاعتنا از کنارش گذشتم که صدای بم و گرفتهای در گوشم پیچید و نمیدانم چه شد که یکدفعه ایستادم: -یک لحظه صبر کنید. خواستم دوباره به راهم ادامه دهم که مقابلم ایستاد. جرأت نگان کردن به صورتش را نداشتم. خواستم از کنارش عبور کنم که مانعم شد: -خواهش میکنم. فقط یک دقیقه> من مزاحم نیستم. نمیدانم چه موجی در صدایش بود که آنطور مسخ شدم و ایستادم. سرم را بالا گرفتم تا از او بخواهم دیگر سر راهم قرار نگیرد. یک لحظه جا خوردم. نگاه خیره و نافذش مات و مبهوتم کرد. خدایا چرا تا بهحال به آن چشمها نگاه نکرده بودم! او که بود؟ چرا آنگونه نگاهم میکرد و من نمیتوانستم روی از او برگیرم؟ چشمهای درشت خمارگونه مایل به خاکستری، لبهای درشت، درون صورتی کشیده و گندمگون داشت، موهایش پریشان بود و اندامی چهارشانه و ورزیده با قامتی کشیده داشت. از شانه و سینه پهنش میشد فهمید که ورزشکار است. دو تا دکمه اول پیراهنش باز بود و موهای مجعد و مشکی سینهاش را از زیر نمایان میکرد. پیراهن آستین کوتاهی که به تن داشت دستهای عضلانیاش را نپوشانده بود. بوی عطری که از او برمیخاست مست و گیجم کرد. یک لحظه به خودم آمدم و گریختم. آری از آن همه وسوسه گریختم. وقتی از او دور شدم تازه فهمیدم قلبم درون سینه بهشدت میکوبد و دست و پاهایم یخ کرده و میلرزد. حال غریبی پیدا کرده بودم، تا مدرسه دویدم. سر کلاس حواسم به درس نبود، نمیتوانستم خودم را گول بزنم. دچار وسوسه و هیجان شده بودم. زنگ تفریح سایهدستش را به دور گردنم انداخت. سرم را به جمع کردن دفتر و کتاب گرم کردم، ولی هنوز در تب و تاب بودم. سایه با دقت براندازم کرد و گفت: -تو چهات شده؟ بهظاهر خندیدم: -چیزیام نیست. ابرویی بالا انداخت و با شیطنت گفت: -ولی گونههایت گل انداخته، انگار یک چیزیات هست. ناشیانه دستم را بر روی گونههای داغم گذاشتم. سایه با صدای بلند خندید و من خجالت کشیدم. نمیخواستم کسی از حال درونم باخبر شود.
نویسنده: شیما سبحانی انتشارات: فرادید نگار
مشخصات
- نویسنده شیما سبحانی
- نوع جلد جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 1
- سال انتشار 1403
- تعداد صفحه 404
- انتشارات فرادید نگار
نظرات کاربران درباره کتاب رقص در آتش | شیما سبحانی
دیدگاه کاربران