
محصولات مرتبط
درباره کتاب جنگ و صلح (اقتباس نمایشی از رمان تالستوی)
این کتاب یکی از آثار نمایشی "میخاییل بولگاکف" می باشد که با اقتباس از کتاب "جنگ و صلح" اثر "تالستوی" نوشته شده است. "بولگاکف" هنگامی که برای عزیمت به مسکو توقف کوتاهی در "کی یف" پایتخت اوکراین داشت، فکر نوشتن این نمایش نامه در سرش افتاد و نوشتن آن را در سال 1921 آغاز کرد اما چندی بعد به دلیل مشغله های کاری "جنگ و صلح" را کنار گذاشت و ده سال بعد مجدداً نگارش آن را آغاز کرد. داستان "جنگ و صلح" به روزهایی بر می گردد که خبر فتوحات ناپلئون در غربِ اروپا، کم کم داشت موجب نگرانی مردم و دولت روسیه می شد. ماجرای کتاب با یک مهمانی اشرافی آغاز می شود که همه ی افرادی که در آن حضور دارند به صحبت در مورد امکان حمله ناپلئون به روسیه می پردازند و در خلال این گفت و گوها شخصیت ها یکی یکی معرفی می شوند. این نمایش نامه نویس روسی، در این اثر شخصیت های اصلی کتاب "تالستوی" را که مستقیماً با جنگ در ارتباط هستند، به عنوان کاراکترهای ویژه در کتاب خود به کار می گیرد و روند تاریخی ماجرای داستان را با روایتی خطی بیان می کند. "بولگاکف" همچون "تالستوی" سعی دارد ضمن بیان تلاطم روحی و اضطراب قهرمان ها، نمایش را با بیان انگیزه های پیچیده ی رفتار آن ها آغاز نماید.
برشی از متن کتاب جنگ و صلح (اقتباس نمایشی از رمان تالستوی)
پرده سوم صحنه 15 روز آخر ماه اوت. خانه راستف ها. همه درها باز است، همه اثاثیه برده شده، آینه ها و تابلوها برداشته شده، صندوق های بسته، تختخواب، کاغذهای بسته بندی و طناب هایی که زمین ریخته. از حیاط سر و صدا می آید. اثاثیه را در ارابه ها می گذارند. افسر زخمی رنگ پریده، با احتیاط به راهرو می آید. ماورا کوزمینیشنا: چی شده کسی را در مسکو ندارید؟ شما یک در جای دنج لازم دارید که استراحت کنید. ناتاشا به سالن می آید و این جمله را میشنود. مثلاً همین جا، خانواده آقا از این جا می روند. افسر رنگ پریده: نمی دانم اجازه می دهند؟ از فرمانده بپرسید. ناتاشا: [به راهرو میرود، به طرف پنجره باز حرف می زند] می شود این زخمی خانه ی ما بماند؟ سرگرد: [به راهرو می آید] چه کسی را می خواهید مادمازل؟ [فکر می کند.] اوه بله، چرا نه، می شود. [می رود.] افسر رنگ پدیده هم می رود. ناتاشا: [به ماورا کوزمینیشنا] می شود، گفت می شود. ماورا کوزمینیشنا: با این حال باید به پدر هم خبر داد. ناتاشا: نمی خواهد، نمی خواهد، مگر فرقی هم می کند. این یک روز را در اتاق نشیمن می گذرانیم می توانیم نصف اتاق ها را به آنها بدهیم. ماورا کوزمینیشنا: خوب فکرهایتان را بکنید خانم. اگر می خواهید اتاق جدا داشته باشند باید بپرسیم. [می رود.] ناتاشا: باشد، من می پرسم. [به اتاق می رود.] خوابیده اید مامان؟ کنتس: آه چه خوابی می دیدم!... ناتاشا: مامان، گلم! تقصیر من شد، ببخشید دیگه تکرار نمی کنم. من بیدارتان کردم. مرا ماورا کوزمینیشنا فرستاد، زخمی آوردهاند، افسرند. اجازه می دهید این جا بمانند؟ جایی ندارند بروند. می دانم که اجازه می دهید. کنتس: کدام افسر؟ چه کسی را آورده اند؟ سر در نمی آورم! ناتاشا: می دانستم اجازه میدهید... پس میروم خبر بدهم. [از اتاق به بیرون می دود، به ماورا کوزمینیشنا] می شود. ماورا کوزمینیشنا: [در راهرو، رو به پنجره] بروید اتاق مجرد ها، پیش دایه. بفرمایید [می رود.] کنت: [از راهرو می آید] دست روی دست گذاشتیم و نشستیم. باشگاه تعطیل شد، پلیس بیرون می رود. ناتاشا: بابا، اشکالی ندارد زخمیها را دعوت کردم خانه؟ کنت: البته که اشکالی ندارد مسئله این نیست، خواهش می کنم خودتان را با چیز های بیهوده مشغول نکنید و بگذارید بروید، بروید. واسبلییچ، واسیلییچ. [بیرون می رود.] سونیا، واسیلییچ و فراش می آیند، تقلا شروع می شود. واسیلیچ: سه تا صندوق لازم است... ناتاشا: سونیا دست نگه دار، همه را توی همین می گذاریم. واسیلیچ: نمی شود خانم، امتحان کردیم. ناتاشا: نه، صبر کن، خواهش می کنم. واسیلیچ: فرش ها را هم... ناتاشا: خواهش می کنم صبر کن. [بشقاب ها را از صندوق در می آورد] این ها لازم نیست. سونیا: بگذار باشد ناتاشا. خب، ول اش کن ما جای شان می دهیم. واسیلیچ: آه، خانم!... نوکر می آید و شروع می کند به کمک کردن. سونیا: بس است ناتاشا حق با توست بالایی را بردار. ناتاشا: نمی خواهم، پتکا، پتکا. پتیا با لباس نظامی می دود و می آید. فشار بده پتکا. صفحه 69
(نمایشنامه برتر جهان - 81) (اقتباس نمایشی از رمان تالستوی) نویسنده: میخاییل بولگاکف مترجم: عباس علی عزتی انتشارات: افراز
مشخصات
- نویسنده میخاییل بولگاکف
- مترجم عباس علی عزتی
- نوع جلد جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 1
- سال انتشار 1403
- تعداد صفحه 120
- انتشارات افراز
نظرات کاربران درباره کتاب جنگ و صلح | میخاییل بولگاکف
دیدگاه کاربران