
کتاب نفرین مومیایی (مجموعه ترس و لرز)
-
انتشارات :
پیدایش
- مترجم : شهره نورصالحی
- تگ : ترس و لرز
محصولات مرتبط
دربارهی کتاب نفرین مومیایی (مجموعه ترس و لرز)
کتاب نفرین مومیایی از مجموعه ترس و لرز، اثر آر. ال. استاین با ترجمهی شهره نورصالحی توسط نشر پیدایش به چاپ رسیده است. پدربزرگها و مادربزرگهای "گیپس" مصری هستند و این که اجدادشان اهرمهای مصر را ساختهاند برایشان خیلی هیجانانگیز است و هیجانانگیزتر این که ”داییِ گیپس،” دایی بن” یکی از باستانشناسان معروف مصر است که دربارهی اهرمها تحقیق میکند و مومیاییها و تالارهای مردگان را کشف میکند.
امسال گیپس به همراه خانواده اش برای تعطیلات کریسمس به مصر آمده تا هم رود نیل، اهرام ها و هم دایی بن را ببینند. اما در این بین مشکلاتی برای آن ها پیش می آید و پدر و مادر گیپس که فروشنده ی وسایل سرمایشی هستند باید به کشور خودشان آمریکا برگردند و با مشتری ای جدید ملاقات کنند. پس گیپس که اصلاً دلش نمی خواست تعطیلاتش را خراب کند و هنوز هم دایی بن و داخل اهرم ها را ندیده بود تصمیم گرفت تا تنهایی در قاهره بماند. اما از قضا ” ساری ” دختر پر از اِفاده ی دایی بن هم برای تعطیلات به آن جا آمده بود که گیپس هیچ دل خوشی از او نداشت. اما هر طور شده دلش می خواست داخل اهرم ها را ببیند و به بودن ساری اهمیت نمی داد.
در نهایت پدر و مادر گیپس از مصر برگشتند و گیپس ماند و راهی که نمی دانست چقدر قرار است برایش وحشتناک تمام شود. غروب همان روز دایی بن همراه با ساری به هتلی آمد که گیپس آن جا بود و خبر آورد که تالار جدیدی در زیر اهرم ها پیدا کرده که تا به حال ناشناخته بود و مممکن است هزار مومیایی مختلف داخلش دفن شده باشند و برای این که چاره ای نداشت می خواست ساری و گیپس را هم با خودش ببرد و همان جا بود که ماجرای گیپس و مومیایی های زنده ی اهرم آغاز شد و...
بخشی از کتاب نفرین مومیایی (مجموعه ترس و لرز)
صدایی شنیدم.
صدای آدم بود؟
ایستادم. دیگر صدایی نمی آمد. آن قدر ساکت بود که صدای قلب خودم را می شنیدم.
دوباره همان صدا آمد.
نفسم را حبس کردم و با دقت گوش دادم. مثل صدای جیک جیک پرنده بود. صدای آدمیزاد نبود. فکر کردم شاید حشره است. یا موش: ” دایی بِن؟ ساری؟ ”
سکوت.
چند قدم رفتم جلو. چند قدم دیگر.
تصمیم گرفتم آن قدر کلاس نگذارم و از پیجرم استفاده کنمبر فرض که ساری مسخره ام کند؛ آن قدر ترسیده بودم که دیگر برایم اهمیت نداشت.
فکر کردم اگر خبرشانم کنم، چند ثانیه بعد، می آیند سراغم.
اما همین که دستم را بردم طرف پیجر، صدای بلندی مرا از جا پراند.
صدای وزوز حشره، تبدیل شد به صدای جرق جرق.
بی حرکت ایستادم و گوش دادم. ترس گلویم را بسته بود. صدا بلند تر شد. مثل این بود که یک نفر بیسکوییتی را نصف می کند. اما از صدای شکستن بیسکوییت خیلی بلند تر بود. خیلی بلند تر.
و درست زیر پای من.
نور چراغ را روی پایم انداختم و زمین را نگاه کردم.
مدت زیادی طول کشید تا بفهمم چه خبر شده. زیر پایم، کف تونل داشت از هم باز می شد.
صدای جرق جرق بلند تر شد. انگار از همه طرف محاصره ام کرده بود. احساس می کردم یک نیروی قوی از پایین مرا می کشد.
زمین زیر پایم جمع شد و من تو سوراخ تاریکی افتادم.
پایین، پایین، پایین تر.
دهنم را باز کردم که فریاد بزنم، اما صدایی از گلویم درنیامد. دست هایم را باز کردم، اما چیزی نبود که بگیرم! چشم هایم را بستم و تو تاریکی عمیقی سقوط کردم.
صدای برخورد چراغ قوه را با زمین شنیدم. بعدش خودم محکم خوردم زمین. روی پهلو افتادم. درد شدیدی تو تنم پیچید و از شدت درد، خون جلو چشمم را گرفت. رنگ قرمز، آن قدر روشن و نورانی شد که مجبور شدم چشم هایم را ببندم. گمانم از فشار ضربه، مدتی بیهوش شدم.
وقتی چشمم را باز کردم، دور و برم همه چیز تار و به رنگ خاکستری مایل به زرد بود. پهلویم درد می کرد. آرنج راستم از درد تیر می کشید.
آرنجم را تکان دادم. ظاهراً نشکسته بود. نشستم. مه خاکستری، مثل پرده، کم کم بالا رفت.
من کجام؟
بوی ترشیدگی به دماغم هجوم آورد. بوی چیز های فاسد. بوی خاک قدیمی. بوی مرگ.
چراغ قوه، کنار من، روی زمین سیمانی افتاده بود. رد نورش را که به دیوار افتاده بود، دنبال کردم. و بی اختیار نفس بلندی کشیدم.
نور روی یک دست افتاده بود.
دست آدمیزاد.
درست دیدم؟
دست به بازویی وصل بود.و بازو مثل یک تکه چوب، به بدن ایستاده ای چسبیده بود. با دست لرزان چراغ را برداشتم و سعی کردم نورش را روی آن شبح تنظیم کنم.
یک مومیایی بود که روی پاهایش جلو دیوار ایستاده بود. صورت باند پیچی شده ی بی چشم و بی دهنش بهم زل زده بود. انگار سیخ و آماده ایستاده بود و منتظر بود من حرکت اول را بکنم.
مومیایی؟
نور چراغ روی صورتش پس و پیش می شد. سر تا پایم می لرزید و نمی توانستم چراغ را ثابت نگه دارم.
سر جایم خشک شده بودم و نمی توانستم از زمین بلند بشوم. پشت سر هم نفس های صدا داری می کشیدم. برای این که خودم را آرام کنم، مقدار زیادی از آن هوای کهنه را بلعیدم و تو ریه ام نگه داشتم.
مومیایی با دست های آویزان، سیخ ایستاده بود و مرا نگاه می کرد.
- نویسنده: آر. ال. استاین
- مترجم: شهره نورصالحی
- انتشارات: پیدایش
مشخصات
- نویسنده آر. ال. استاین
- مترجم شهره نورصالحی
- نوع جلد جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 1
- سال انتشار 1395
- تعداد صفحه 192
- انتشارات پیدایش

نظرات کاربران درباره کتاب نفرین مومیایی (مجموعه ترس و لرز)
دیدگاه کاربران