کتاب هری پاتر و حفره اسرار آمیز (جلد سخت)
- انتشارات : کتابسرای تندیس
- مترجم : ویدا اسلامیه
- دسته بندی : رمان کودک و نوجوان
- تگ : هری پاتر
این اثر جلد دوم از مجموعه ی هری پاتر، رمانی تخیلی در دنیای جادوگران و طلسم ها و ویژه ی نوجوانان می باشد. " هری پاتر " نوجوانی دوازده ساله است که یک سال پیش متوجه قدرت اعجاب انگیزش در جادوگری می شده و پا به دنیای پر رمز و راز جادوگران گذاشته است و به مدرسه ی " هاگوارتز " که مخصوص بچه هایی است که به جادو علاقه دارند می رود. یازده سال پیش پدر و مادر هری که هر کدام جادوگران ماهری بودند، به دست جادوگر مخوفی به نام " ولدمورت " کشته شده اند و هری از دست او جان سالم به در برده و تنها زخمی به شکل صاعقه بر روی پیشانی اش باقی مانده است.
پس از مرگ والدینش خاله و شوهر خاله اش سرپرستی هری را قبول کرده و از او مراقبت می کنند. تعطیلات تابستانی رو به پایان بوده و هری منتظر بازگشت به مدرسه است اما از زمانی که هری به خانه برگشته است چوب جادوگری اش و جاروی پروازش توسط " عمو ورنون " که شوهر خاله ی اوست گرفته شده و آن ها را در اختیار ندارد. هری در تمام طول تابستان منتظر دریافت نامه ای از دوستان صمیمی اش " رون ویزلی " و " هرمیون گرنجر " است که در هاگوارتز با آن ها آشنا شده و مطالب زیادی را از آنان آموخته است. اما حتی یک نامه از دوستانش نرسیده و این مسئله هری را آزرده و به فکر فرو برده است.
شبی که خاله و شوهر خاله اش مهمانان ویژه ای دارند هری باید در اتاقش بماند و سر و صدا نکند اما به محض این که وارد اتاقش می شود با موجود عجیبی برخورد می کند که ظاهر عجیبی دارد و یک جن خانگی به نام " دابی " است. او آمده تا به هری هشدار دهد که نباید امسال به مدرسه ی برگردد زیرا اتفاقات خطرناکی در انتظار اوست. سر و صداهای دابی مهمانی را به هم می ریزد و عمو ورنون تصمیم می گیرد هری را در اتاقش زندانی کند تا دیگر نتواند به هاگوارتز برگردد. شبی هری از پنجره ی اتاقش متوجه ماشین پرنده ای می شود ودوستش رون و دو برادر دو قلویش را می بیند که برای نجات او به آن جا آمده اند. آن ها به زحمت پنجره ی اتاق را کنده و موفق می شوند هری را با خود ببرند. بار دیگر هری می تواند سال تحصیلی جدیدی را در کنار جادوگران نوجوان مانند خودش و اساتیدشان بگذراند اما اتفاقات عجیبی درانتظار اوست و .... .
فصل نهم
نوشته ی روی دیوار
-چه خبر شده؟ این جا چه خبره؟
این آرگوس فیلچ بود که بی تردید با صدای فریاد مالفوی به این جا آمده بود و لا به لای جمعیت تنه می زد و جلو می آمد. ناگهان خانم نوریس را دید، صورتش را گرفته و فریاد کشید:
-گربه م! گربه م! چه بلایی سر خانم نوریس اومده؟
با چشم های پف کرده اش به هری نگاه کر و با صدای گرفته فریاد زد:
-کار توست. تو. توگربه مو کشتی! تو اونو کشتی! می کشمت! می ...
-آرگوس!
دامبلدور همراه با عده ای از اساتید به آن جا آمده بود. ظرف چند ثانیه از جلوی هر و رون و هرمیون گذشت و خانم نوریس را از پایه ی مشعل جدا کرد. آن گاه به فیلچ گفت:
-آرگوس دنبال من بیا. آقای پاتر، آقای ویزلی و دوشیزه گرنجر شما هم بیاین.
لاکهارت مشتاقانه جلو آمد و گفت:
-جان مدیر. دفتر من از همه نزدیک تره. طبقه بالاست ... خواهش می کنم راحت باشین ...
دامبلدور گفت:
-ممنونم، گیلدوری
جمعیت بی سر و صدا راه را برای آن ها باز کردند. لاکهارت که هیجان زده به نظر می رسید و احساس می کرد شخصیت مهم و برجسته ای شده است همراه با پروفسور مک گونگال و اسنیپ به دنبال دامبلدور دوید.
وقتی به دفتر تاریک لاکهارت قدم گذاشتند جنب و جوشی در دیوارها مشاهده کردند. هر چندین تصویر متحرک لاکهارت را دید که به موهایشان بیگودی بسته بودندو به سرعت خود را در حاشیه ی قاب ها پنهان کردند. لاکهارت واقعی شمع های روی میز را روشن کرد و عقب ایستاد. دامبلدور خانم نوریس را روی سطح براق میز گذاشت و به معاینه او پرداخت. هری و رون و هرمیون با نگرانی به هم نگاه کردند و روی صندلی هایی که دور از نور خیره کننده شمع ها بودند ولو شدند و به تماشا نشستند.
نوک بینی کشیده و عقابی دامبلدور با موهای بدن خانم نوریس فاصله چندانی نداشت. از فاصله بسیار نزدیک با عینک نیم دایره ای اش به حیوان نگاه می کردو با انگشت های بلندش به بدن آن آهسته ضربه می زد. پروفسور مک گونگال نیز چشم هایش را تنگ کرده بود و از همان فاصله به گربه نگاه می کرد. اسنیپ از میان آن دو نمایان بود. سایه ی آن ها روی صورتش افتاده بود و قیافه ای غیرعادی به خود گرفته بود. گویی می کوشید از لبخند زدن خودداری کند. در این میان لاکهارت با دستپاچگی دور آن ها می پلکید و اظهار نظر می کرد. او گفت:
-کاملا معلومه که در اثر نفرین مرده.... شاید یه جور شکنجه ی دگرگون ساز بوده. من بارها شاهد این جور موارد بوده م. حیف که خودم اون جا نبودم .. آخه من یه ضد طلسمی بلدم که می تونست نجاتش بده ...
در فواصل اظهارنظرهای لاکهارت صدای هق هق خشک و آزار دهنده ی فیلچ شنیده می شد. او روی صندلی کنار میز تحریر ولو شده بود. با دست ها صورتش را پوشانده بود و نمی توانست به خانم نوریس نگاه کند. با این که هری از فیلچ متنفر بود، در آن وضع و حال دلش برای او می سوخت اما بیش از آن دلش برای خودش می سوخت. اگر دامبلدور حرف فیلچ را باور می کرد بی تردید هری از مدرسه اخراج می شد.
نظرات کاربران درباره کتاب هری پاتر و حفره اسرار آمیز (جلد سخت)
دیدگاه کاربران