
محصولات مرتبط
دربارهی کتاب برف چون خاکستر 1
کتاب برف چون خاکستر رمانی فانتزی می باشد که دختری به نام " مِیرا " داستان آن را نقل می کند. اسپرینگ (بهار)، سامر (تابستان)، اوتم (پائیز) و وینتر (زمستان) چهار منطقه از سرزمین سیزن (فصلها) می باشند، که هر کدام پادشاه و قلمرو مخصوص به خود را دارند و بر روی دره ای جادویی واقع شده اند که حافظ بقای آنها می باشد.
شانزده سال قبل " آنگرا مانو "، پادشاه اسپرینگ به سرزمین وینتر حمله می کند وموفق می شود جادوی آن جا را بشکند و پس از ویرانی های بسیار، مردمان این سرزمین را به بردگی می گیرد. هشت نفر از آنها موفق به فرار می شوند و حالا در سرزمینی دور افتاده در کنار هم زندگی می کنند؛ آن ها سعی دارند با پیدا کردن قاب آویزهای جادویی مربوط به سرزمین شان، دوباره آن را از دشمن پس گیرند.
" سِر " پادشاه سرزمین وینتر، " آلیسون " همسرش، " ماتر " پسر آنها به همراه چند مرد و زن دیگر، گروه هشت نفره را تشکیل می دهند. میرا در حمله ی اسپرینگیها یتیم شده و سر او را بزرگ کرده است، او عاشق ماتر است اما خوب می داند که نمی تواند به عنوان همسر آیندهی او در کنارش قرار گیرد، بنابراین از ابراز عشقش ممانعت می کند.
سر به همراه سه نفر دیگر برای پیدا کردن قاب آویز به اسپرینگ رفته و موفق شدهاند سرنخهایی پیدا کنند، اما در حین انجام ماموریت، زخمی شده و به اردوگاه برمی گردند. آنها باید به سرعت نیروهایی تازه نفس را جایگزین کنند و ژنرال سر، پسرش ماتر و یکی دیگر از مردانش را برای این ماموریت انتخاب می کند. میرا دوست دارد در انجام ماموریت های نظامی به دیگران کمک کند، اما تا به حال ژنرال چنین اجازه ای به او نداده است. این بار میرا اصرار زیادی می کند و با وساطت ماتر ژنرال او را به سرزمین اسپرینگ می فرستد و ...
قیمت و خرید کتاب برف چون خاکستر جلد اول
در سایت کتابانه امکان خرید و بررسی قیمت کتاب برف چون خاکستر جلد اول اثر سارا راش و ترجمه ی فاطمه قاضی از نشر باژ به همراه سایر کتابهای رمان نوجوان را دارید.
برشی از متن کتاب برف چون خاکستر
... ماتر ادامه می دهد: «نوآم شاید دوست داشته باشد وانمود کنه کردل تنها سرزمین جهانه.» صدایش کم کم جدی تر می شود «اما بخشی از چیزی که مرداش رو کردلی هایی پرشور می کنه. این نقشه ست؛ این یادآوری که ممکن بود ریتیم یا سیزنی، یاکیمی، ونترالی یا سامری باشن ... اما نیستن. کردلی ان. این موضوعه که اون ها را به سمت جنگیدن برای سرزمین شون هل می ده.» ماتر طوری ناراحت لبخند می زند که لبخندش خنده ی واقعی نیست.
«می خوام وینتر اینو داشته باشه.» از جلو نقشه کنار می رود و به سمت من می آید، نزدیک و نزدیک تر می شود، تا جایی که کمتر از یک دست با من فاصله دارد. ما تنهاییم، همه ی ما سربازهای دیگر در زمین تمرین هستند. آرام می گوید: «من اینو نمی خواستم.» کلماتش بین مان را می برد. «می خوام وینتر آزاد بشه اما اون رو نمی خوام. نمی خوامش. برای تو. نمی خوام تو فکر کنی بی ارزشی، که این تنها جا برای توئه، چون این طور نیست، میرا. هیچ وقت نمی تونسته باشه، نه با همه ی چیزایی که تو هستی.» قلبم تالاپ تالاپ به دنده هایم می کوبد، اضطراب و خشم درونم آشوب می کند و نمی توانم خودم را مجبور کنم به چشمانش بنگرم. فقط حرف نزن.
خواهشا فقط حرف نزن، تو احمق گنده ... نفس ماتر به صورتم می خورد. «دیگه نمی تونم چی کار کنم. قبل از اینکه از اردوگاه بیرون بیام، سر منو کنار کشید و بهم گفت باید چه کار کنم. حرفاش جوری از تو خالیم کرد که هیچ وقت همچین حسی نداشتم. اولین باری بود که حقیقتا فهمیدم برای سرنگون کردن آنگرا چقدر باید فداکاری کنیم، چقدر زندگی هامون در مقابل وظیفه ی بزرگ تری که داریم بی اهمیته. همیشه فکر می کردم راهی برای .. برای حل این موضوع، برای باهم بودن، پیدا می کنیم، قسم می خورم ...» ماتر چانه ام را بین انگشتان شست و اشاره اش می گیرد و بالا می کشد تا نگاهش کنم.
«قسم می خورم، یه راهی برای رفع این مشکل پیدا می کنم. بهت گفته بودم تعادل رو دوباره برقرار می کنم، این کار رو می کنم.» -نه. این کلمه در هوا معلق می ماند. تندتند پلک می زنم. گیج شده ام اما باز هم حاضرم آن را بگویم. چرا؟ مگر همیشه نمی خواستم این را بگوید؟ چرا تا این حرف ها را زد، احساسی غیر از آهان! دارم. ماتر چشم هایش را ریز می کند و به من نگاه می کند. «من این کار رو می کنم. من می تونم. نمی ذارم آنگرا زندگی های بیشتر از ما نابودکنه.
مهم نیست ویلیام چی میگه، باید راه دیگه ای هم باشه ...» -نه! به زور خودم را از او جدا می کنم، بخشی از وجودم از من کنده می شود و در دستانش می ماند. هر کلمه اش آزارم می دهد، روی کوه حرف های دیشب سِر می نشیند و برخورد حرف های شان با هم موج بزرگی از آشفتگی درست می کند. تنها چیزی که می دانم این است که امید ماتر به پیدا کردن راه حل دیگر، وسوسه ای تمسخر آمیز و کشنده است که تاب تحملش را ندارم.
تا همین جا می توانم اولین موج های آرامشی را که سوار بر حرف هایش می آیند، حس کنم اما راه دیگری وجود ندارد. امید دیگری نیست. سِر چهارده سال را صرف تلاش برای پیدا کردن راه دیگری کرد. حتی اگر هم به خود اجازه دهم باور کنم شاید ماتر بتواند مرا نجات دهد، باز هم کارم به همین بازی ازدواج ختم می شود ...
نویسنده: سارا راش مترجم: فاطمه قاضی انتشارات: باژ
مشخصات
- نویسنده سارا راش
- مترجم فاطمه قاضی
- نوع جلد جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 4
- سال انتشار 1401
- تعداد صفحه 459
- انتشارات باژ
نظرات کاربران درباره کتاب برف چون خاکستر (جلد اول)
دیدگاه کاربران