loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب زال و سیمرغ (قصه های تصویری از شاهنامه 2)

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب زال و سیمرغ دومین جلد مجموعه ی قصه های تصویری از شاهنامه به روایت حسین فتاحی و تصویرگری محمدرضا دادگر توسط انتشارات قدیانی به چاپ رسیده است.

در روزگارانِ قدیم، فردی قوی هیکل و تنومند زندگی می کرد که همه او را به نام جهان پهلوان ”سام ” می شناختند. او از مال دنیا چیزی کم نداشت و همه ی مردم نیز از دست او راضی و خشنود بودند. روزی به لطف خدا، همسر سام صاحب فرزندی شد و هر روز که از بارداری او می گذشت همه بیشتر مشتاقِ دیدنِ فرزندِ پهلوان می شدند. تا این که زمان موعود فرا رسید و بعد از به دنیا آمدنش، دایه ای که آن جا بود، دید که فرزندِ سام، پسری با مو ها و مژگانی سفید رنگ است و پوستش از سفیدی برق می زند، او چند روزی این مسئله را پنهان کرد و در نهایت این خبر را به سام داد. سام که نمی دانست با آن فرزند چه کار کند و خجالت می کشید او را نشان مردم دهد، دستور داد سربازانش او را به کوهی ببرند و تک و تنها رهایش کنند. سربازان به دستور سام عمل کردند و فرزند بیچاره را که ” زال ” نام گزاری شد، بالای قله ی کوه بلندی گذاشتند. چند روزی از گذاشتنِ زال روی قله می گذشت تا این که...

 

 

برشی از متن کتاب


سام، پهلوان و جنگجو بود و از مال دنیا همه چیز داشت. مردم زابلستان همه او را دوست داشتند. اما با همه ی این ها دل او شاد نبود. چون سال های سال از عمر او گذشته بود، ولی هنوز فرزندی نداشت. روزی از روز ها، سام پهلوان با دلی شکسته به درگاه خدا دعا کرد و از او خواست که به او فرزندی بدهد. خداوند دعای سام را پذیرفت. مدت زیادی نگذشته بود که همسرش به او مژده داد که فرزندی در شکم دارد. سام از این خبر ، خوشحال و خندان شد. مردم زابلستان هم شادی کردند. از آن روز، همه چشم به راه به دنیا آمدن نوزاد بودند. روز ها آهسته می گذشتند. هر ماه که می گذشت، انگار یک سال گذشته بود. بالاخره نُه ماه، مثل نه سال گذشت و روز تولد نوزاد رسید. آن روز، دایه ی پیر در کنار همسر سام بود. خدمتکار ها پشت در، گوش به زنگ بودند. ناگهان فریاد نوزاد در اتاق پیچید. مادر با خوشحالی به نوزادش نگاه کرد. تن او مثل نقره و موهایش مثل برف سفید بود. مادر با دیدن مو های کودکش، ناراحت و غمگین شد. دایه ی ها و خدمتکار ها هم غمگین شدند. دایه ی پیر گفت: ” در ها را ببیندید! نباید این خبر به گوش جهان پهلوان برسد. هیچ کس چیزی نگوید. باید خوب فکر کنیم و راه چاره ای پیدا کنیم. ” هفت روز و هفت شب گذشت. بالاخره دایه ی پیر گفت: ” چاره ای نیست! باید پهلوان را خبر کنیم. ” اما هیچ کس حاضر نبود این خبر را به سام برساند. همه از خشم و ناراحتی او می ترسیدند. دایه ی پیر خودش پیش سام رفت. پهلوان بر تخت نشسته بود. دایه جلو ی تخته او ایستاد و گفت: ” سلام بر فروانروای زابلستان! روزگار تو شاد باشد. ای فرمانروای بزرگ! شاد باش که خداوند پسری به تو بخشیده است؛ پسری زیبا که تنش مانند نقره پاک و چهره اش مثل گل لطیف و موهایش مانند برف سفید است. ” با شنیدن این حرف، سام از جا بلند شد و فریاد زد: ” چه می گویی؟ مو هایش سفید است؟ ” دایه ی پیر گفت: ” ای پهلوان! این نوزاد فرزند توست؛ فرزندی که از خدا خواسته بودی. به آنچه خداوتد به تو دغده راضی باش! ” اما سام که ناراحت و خشمگین بود، این حرف ها را نشنید. به اتاق همسرش دوید و بالای گهواره ی نوزاد ایستاد. کودکی دید سفید مو و سیاه چشم. سام به موهای کودکش دست کشید و با ناراحتی گفت: ” چه گناهی کرده ام که خداوند چنین کودکی به من داده است؟ ”

از سری کتاب های بنفشه به روایت: حسین فتاحی تصویرگر: محمدرضا دادگر انتشارات: قدیانی

 



درباره حسین فتاحی نویسنده کتاب کتاب زال و سیمرغ (قصه های تصویری از شاهنامه 2)

حسین فتاحی از نویسندگان توانای کشور است که بیش از 40 سال از عمر خود را صرف تالیف و ترجمه آثار متعدد در حوزه کودک و نوجوان نموده است. مجموعه 14 قصه 14 معصوم و قصه‌های کوچک برای بچه‌های کوچک از آثار این نویسنده هستند. ...

نظرات کاربران درباره کتاب زال و سیمرغ (قصه های تصویری از شاهنامه 2)


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب زال و سیمرغ (قصه های تصویری از شاهنامه 2)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل