معرفی کتاب قصه های خواندنی مثنوی مولوی
این کتاب از مجموعه ای چهار جلدی می باشد که هر جلد آن متشکل از چندین داستان کوتاه، آموزنده و سرشار از پندهای اخلاقی است و تمام این جلد ها در یک جلد جمع آوری شده است. "مرد بقال و طوطی" عنوان یکی از حکایت های آمده در این مجموعه می باشد داستان از این قرار است که مرد بقالی در دکّانِ خود طوطیِ شیرین سخنی دارد و هر روز به همراه او در دکّان به کسب و کار می پردازد. این طوطی علاوه بر سرگرم کردن مرد، موجب برکت دکّانِ او نیز می باشد؛ زیرا بیش تر مشتریان به خاطر صحبت کردن با این پرنده ی زیبا و خوش سخن، این دکّان را برای خریند انتخاب می کنند. یک روز مرد بقال برای خوردن ناهار به منزل می رود و طوطی را تنها می گذارد. پرنده که حسابی حوصله اَش سر رفته بود، شروع به پر زدن و گشتن داخل دکّان می کند که ناگهان به یکی از شیشه های روغن می خورد و آن را می شکند. زمانی که مرد باز می گردد و ظرف شکسته و روغن ریخته را می بیند با دست بر سرِ پرنده می کوبد و بعد از آن طوطی بیچاره هم کچل می شود و هم لال. روزها می گذرد و کم کم مشتریانی هم که به خاطر او برای خرید می آمدند، دیگر سری به آن جا نمی زنند. مرد که می بیند کار و کاسبی اَش حسابی کساد شده است از کرده ی خود پشیمان می شود و به دنبال راه چاره ای می گردد تا شاید بتواند طوطی را به حرف بیاورد... " قصه های خواندنی مثنوی مولوی به روایت حکایت های آمده در مثنوی به زبان ساده برای کودکان و نوجوانان می پردازد.
برشی از متن کتاب
مرد بقال و طوطی روزی بود و روزگاری بود. در شهری - مثل همه ی شهرها - بازاری بود. تویِ این بازار بقالی بود. بقالی که کار و کاسبی اش عالی بود. بقالِ قصه ی ما، توی دکّانش، یک طوطی داشت. یک طوطی زیبا. یک طوطی گویا. طوطیِ بقال فقط یک طوطی نبود، یک دوستِ خوب بود و هم صحبتی محبوب بود برای بقال: در دکُان، بودی نگهبانِ دُکان نُکته گفتی با همه سوداگران در خطابِ آدمی، ناطق بُدی در نوای طوطیان، حاذق بُدی القصّه، طوطیِ بقال، آن قدر زیرک و باهوش بود که در نبودن بقال، از دکانش مواظبت می کرد. با مشتری ها صحبت می کرد و مردم او را دوست داشتند. وجود طوطی در دکان بقال، باعث شده بود که مشتری های بقال، روز به روز بیش تر و بیش تر شوند، و وضع کار و کاسبی بقال، روز به روز بهتر و بهتر شود. روزی از روزها بقال برای خوردن ناهار به خانه اَش رفت. طوطی در دکان تنها ماند. حوصله اش حسابی سر رفت، کمی آواز خواند. لحظه ای دیگر از آواز خواندن هم خسته شد، و منقارش برای لحظه ای بسته شد. تصمیم گرفت که توی دکان، کمی بازی کند. شروع کرد به جَست و خیز. اول پرید به روی میز، از آن جا پروازش را آغاز کرد. لا به لای شیشه های سرکه و شیره و روغنو چیزهای دیگر، هِی پرواز کرد و پرواز کرد. تا این که ناگهان... آری طوطیِ زیرکِ قصه ی ما، بالاخره کار خودش را کرد. و شد آن کاری که نباید می شد. گوشه ی یکی از بال هایش - در هنگام پرواز - به شیشه ی روغن خورد. شیشه از روی میز به زمین افتاد. طوطیِ بیچاره در دلش گفت: ای دادِ بیداد. ولی داد و فریاد و افسوس خوردن فایده ای نداشت...
- تازه هایی از ادبیات کهن ایران
- بازنویس: جعفر ابراهیمی (شاهد)
- انتشارات: پیدایش
نظرات کاربران درباره کتاب مثنوی مولوی
دیدگاه کاربران