معرفی کتاب افسون چشم خورشید
داستان های این کتاب با زبانی بسیار ساده و روان روایت شده و به نثر درآمده اند و از زبان نقالی پیر و با تجربه بیان می شود. روزی ” رستم ” از خوابی آشفته می پرد و برای این که خودش را آرام کند تصمیم می گیرد همراه اسب زیبا و تنومندش ” رخش ” به شکارگاهی نزدیک مرز بین ایران و توران برود.
وقتی که رستم به آن جا می رسد و گورخری را شکار می کند خسته از شکارش تصمیم میگیرد تا زیر سایه ی درختی استراحت کند و بی توجه به رخش آن را رها در دشت می گذارد. رخش زیبا هم که حواسش به پرواز پروانه ها پرت شده بود کم کم به سمت مرز توران می رود و تورانیانی که از آن جا می گذشتند به فکر این که رخش اسبی بدون صاحب و وحشی ست او را برای خود می گیردند.
برشی از متن کتاب
اسفندیار شبی مست و دل گرفته از کاخ پادشاه به ایوان خود بازگشت. به سختی خوابش برد، ولی نیمه های شب از ناراحتی و خشم برخاست. مادرش، کتایون، دختر قیصر روم، به بالین پسر آمد و فرزندش را در آغوش گرفت تا آرامش کند. اسفندیار نخست جامی لبالب خواست. مادر برایش آورد. اسفندیار جام را یک نفس سر کشید. پیشانی اش پر از چین خشم شد.
رو به مادر کرد و گفت: ” پدرم، گشتاسب رفتار خوبی با من نداردپیش از این گفته بود که اگر به کین خواهی لهراسب به جنگ ارجاسب بروم و خواهرانم، هما و به آفرید، را از بند آزاد کنم و نام گشتاسب را بلند آوازه کنم و بد کاران را سرکوب کنم و ایران را سر و سامان بدهم، سزاوار پادشاهی هستم.
قصه های دیروز به زبان امروز 9 قصه های شب یلدا رستم و سهراب و رستم و اسفندیار بازنویسی از شاهنامه ی فردوسی به روایت: کوروش اسدی انتشارات: ویدا
نظرات کاربران درباره کتاب افسون چشم خورشید
دیدگاه کاربران