loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب بابابزرگ سبیل موکتی | نشر افق

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب بابا بزرگ سیبیل موکتی نوشته ی علی اصغر سید آبادی توسط نشر افق به چاپ رسیده است.

این کتاب داستان سیبیلِ بزرگ یکی از پدر بزرگ های عجییب دنیا را تعریف می کند. یک روز آقا و خانم فیلم بردار از تلویزیون به خانه پدر بزرگ می آیند و می خواهند از او فیلم بگیرند و آن را از تلویزیون پخش کنند. آن هم در فیلم دیدنی های عجیب، اما پدر بزرگ راضی نمی شود. خانم فیلم بردار در ازای فیلم سیبیل های پدر بزرگ پول هم می دهد اما پدر بزرگ قبول نمی کند و می گوید مگر سیبیل برای نمایش دادن است؟ خانم فیلم بردار که فیلم گرفتن از این سیبیل بزرگ و عجیب برایش خیلی مهم است دست به هر کاری می زند تا پدر بزرگ راضی شود برای همین از نوه ی پدر بزرگ می پرسد که از سبیل های پدر بزرگت خوشت می آید؟ خب نوه ی از همه جا بی خبر هم می گوید خیلی! و همه بچه ها خوششان می آید. این شد که قرار شد فیلم سبیل های پدر بزرگ را برای برنامه کودک بگیرند و در ازای آن هم پدر بزرگم پول دریافت نکند چون بچه ها خوششان می آید و پدر بزرگ بخاطر آن قبول می کند که دل بچه ها شاد بشود اما خب همین جوری هم نمی شود که، اصلا خود سبیل راضی به این کار نمی شود...

 


برشی از متن کتاب


من در این داستان همه چیز را ننوشته ام. اولش خاله شهرزاد گفت بنویس. من گفتم: من نوشتن بلد نیستم. چه جوری باید بنویسم؟ خاله گفت: همین جوری که می خواهی یک چیزی را برای بقیه تعریف کنی! اگر می خواهید بدانید خاله کیست، باید صبر کنید. داستان را که بخوانید خاله خودش می آید توی داستان. من فقط چیزهایی را نوشته ام که درباره ی سبیل بابا بزرگ است. یک جاهایی را دلم نمی خواست بنویسم. خاله شهرزادم گفت: بنویسی بهتر است. من هم نوشتم. بعدش خاله شهرزاد گفت: این ها را ننویسی که کسی نمی فهمد ما چه کار کرده ایم. اگر می خواهید بدانید کجا را می گویم، کتاب را بخوانید تا برسید به هیئت مدیره ی خل و چل ها. یک چیزهایی را هم توی دلم نگه داشتم. به بابا بزرگم قول دادم که توی دلم نگه دارم. اولش این جوری بود که توی مدرسه به من گفتند امروز برو خانه ی پدر بزرگت. من هم رفتم. مامان بزرگ گفت: بابا و مامان رفته اند مسافرت. بعد از آن من هر روز از مدرسه به خانه ی مامان بزرگ و بابا بزرگ رفتم. هر روز از خانه آن ها به مدرسه رفتم. به مامان بزرگ و بابا بررگ قول دادم که دلم تنگ نشود. هی دلم به قولم گوش نکرد. من هر وقت دلم تنگ شد، به بابا بزرگ و مامان بزرگ نگفتم. فقط چند بار گفتم. خاله هم گفت: اینجا ننویسی بهتر است! من هم این جا این چیزها را ننوشتم. بعدش فقط چندبارش را نوشتم. بیش تر درباره ی سیبیل بابا بزرگ نوشتم. اصلاً خودتان بخوانید و ببینید چی ها ننوشتم...

فهرست


فصل اول مگه سبیل شما نونوایی داره؟ آقا شما کی سبیل درآوردید؟ سلام سیب کوچولو   فصل دوم بابابزرگ سبیل پروانه ای پروانه ها و گنجشک ها روی سبیل های بابابزرگ قدم تان روی چشم سلام گنجشک کوچولو   فصل سوم در سایه ی سبیل های بابابزرگ می روم عذر خواهی کنم نقشه ی دقیق   فصل چهارم بابابزرگ سبیل موکتی آقای سبیل جارویی خوبه؟ سلام آقای استاندار، شما چند نفری؟   فصل پنجم من رئیس بزرگ ترین سبیل های جهانم بچه های استاندار چه شدند؟ رئیس ها نمی خوابند   فصل ششم سبیل بابابزرگ من آدم نمی کشد! هیت مدیره با میوه فروشی؟ مساقه برای انتخاب هیئت مدیره الو، روزنامه ی آفتابگردان؟ این کیسه برای چیه؟ داوری مسابقه   فصل هفتم هیئت مدیره ی خل و چل ها نافرمانی سبیل ها سبیل های نگران کننده جلسه ی محرمانه   فصل هشتم اعتصاب سبیلی چرا بود اختیار ما به دست چند بچه فسقل مشاور یعنی جن   فصل نهم اهلی کردن سبیل بابابزرگ خبر مهم یک جلسه ی خیلی خیلی مخفیانه مهندس عینک پهن و مهندس شوهر عمه   فصل دهم عکس یادگاری زیر سبیلی غول سبیلی جنب و جوش در شهر همه چیز آماده است اما... چه رویایی در سر دارید؟ آخرین کوشش ها عکس یادگاری        

  • نویسنده: علی اصغر سید آبادی
  • تصویرگر: علی هاشمی شهرکی
  • انتشارات: افق

مشخصات

  • سال انتشار 1397
  • انتشارات افق

ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب بابابزرگ سبیل موکتی | نشر افق" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل