معرفی کتاب گنج بدبو
مدتی بود که بهلول تمام سکه هایش را داخل کیسه ای در یک خرابه نگهداری می کرد. یک روز صبح زود او تصمیم می گیرد مثل همیشه پول هایش را به خرابه ای که گنجش را در آن جا پنهان کرده بود ببرد. به نزدیکی خرابه که می رسد مرد دکانداری را می بیند که ظاهرا در خواب بود.
او بدون توجه به آن مرد سراغ کیسه ی سکه ها رفته و سکه های جدید را به سکه های قدیمی اضافه می کند و دوباره کیسه ی پول ها را سر جایش مخفی می کند. در راه بازگشت به خانه همان مرد دکاندار از او سوال می کند که این وقت صبح اینجا چه می کنی؟ آن شب بهلول از نگرانی تا صبح خوابش نبرد و مدام فکر می کرد که نکند آن مرد بلایی بر سر گنجش بیاورد.
برشی از متن کتاب گنج بدبو
همه ی آن روز بهلول نگران بود که نکند آن مرد طمع کار مواظب او بوده است و حالا به سراغ پول هایش رفته باشد؟ صبح روز بعد، بهلول زودتر از همیشه از خواب بیدار شد و با عجله به سمت خرابه رفت. به آن جا که رسید، در فضای نیمه تاریک خرابه چشم دواند و محل پنهان کردن پول هایش را دید. روی زمین نشست. خاک را با دست کنار زد. دستش گوشه ی کیسه ی پولش را لمس کرد. کمی خیالش راحت شد. آهسته کیسه را از دل خاک بیرون کشید. اما کیسه سبک بود! آن را تکان داد از صدای جرینگ جرینگ سکه ها خبری نبود. قلب بهلول ریخت. با حسرت به کیسه ی خالی نگاه کرد و گفت: ای داد بیداد! تمام سرمایه ام را برده اند...
به روایت: احمد عربلو تصویرگر: محمدحسین صلواتیان انتشارات: محراب قلم
نظرات کاربران درباره کتاب گنج بدبو! (قصه های بهلول 2)
دیدگاه کاربران