معرفی کتاب هزار سکه ی طلا
روزی ملا از خدا می خواهد هزار سکه ی طلا به او بدهد و شرط می کند اگر یک سکه از هزار سکه کمتر باشد، آن را قبول نکند. همسایه ی صراف که همیشه مورد تمسخر ملا بود وقت را مناسب دیده و نقشه ای می کشد و در یک کیسه 999 سکه قرار می دهد و از دریچه ی سقف خانه ی ملا آن را داخل خانه ی ملا می گذارد. ملا از برخورد کیسه ی زر با بینی اش از خواب می پرد و از دیدن سکه ها خوشحال می شود. او شروع به شمارش سکه ها می کند و وقتی می بیند یک سکه کم است به خدا می گوید که اشکال ندارد، خدایی که 999 سکه را رسانده حتما یک سکه را هم می رساند.
برشی از متن کتاب هزار سکه ی طلا
صراف در تمام مدتی که همسایه ی ملا بود از زخم زبان های او در امان نبود. ملا دایم خسیسی او را به رخش می کشید. حلا بهترین فرصت بود که صراف ملا را دست بیندازد و مسخره اش کند. این شد که هن هن کنان از جا بلند شد و به سراغ صندوق پر از پولش رفت. مشتی سکه برداشت و شروع به شمردن کرد. سکه ها مانند ماهی های زرین، از میان دست های کلفت صراف، توی کیسه ای می لغزیدند. وقتی کارش تمام شد، با دقت، نهصد و نود و نه سکه را داخل کیسه ریخته بود. بعد، کیسه ی پر از سکه را بغل کرد و آن را بیرون اتاق برد...
از سری کتابهای فندق به روایت: احمد عربلو تصویرگر: سعید رزاقی انتشارات: افق
نظرات کاربران درباره کتاب هزار سکه ی طلا
دیدگاه کاربران