درباره کتاب دختر انار
کتاب دختر انار از نشر ویدا منتشر شده است. در سرزمینهای دور، پادشاه و ملکهای مهربان زندگی میکردند که از نعمت داشتنِ فرزند بینصیب بودند و ملکهی قصر همیشه در حال راز و نیاز با خداوند بود و از خدا می خواست تا فرزندی نصیبشان کند. به همین خاطر ملکه همیشه غصهدار بود وتنهاییاش را با دریا و ماهیها پر میکرد؛ برای همین هم روزی نذر کرد که اگر خداوند به او فرزندی عطا کند هر روز برای ماهیها غذا بیاورد و داخل دریا بریزد.
مدت زیادی از این نذر ملکه نگذشته بود که او صاحبِ پسری سالم و زیبا شد و شروع کرد به ادا کردن نذرش؛ او هر روز برای ماهیها غذا و برنج میبرد تا اینکه سالها گذشت و پیر شد و این کار را به پسرش محول کرد. شاهزادهی جوان روزی که میخواست برای اولین بار نذر مادرش را ادا کند با پیرزنی فقیر، مواجه شد و داستان غذا دادن به ماهیها را برای او تعریف کرد.
پیرزن برنج دادن به ماهیها را بیهوده دانست، به همین خاطر پسر را راضی کرد تا عوضِ غذا دادن به ماهیها، آن غذاها را به فقرا بدهد. شاهزاده هم به حرف پیرزن گوش کرد و غذاها را بین فقرا تقسیم کرد؛ پیرزن هم برای تشکر در حق شاهزاده دعا میکند تا دختر انار عاشقش شود.
دخترانار، دختری زیبا و همچون بلور، با موهایی بلند و مشکی رنگ است که توسط دیوی خبیث در باغِ بزرگ انار اسیر شده است. شاهزاده که با تعریفهای پیرزن از دختر انار، عاشق آن دخترک میشود، به سمت باغ انار میرود. اما با ورودش به باغ، دیو متوجهی او می شود و ...
داستانِ کتابِ حاضر، در قالبِ شعری آهنگین و دلنشین سروده شده است و به تعریفِ یکی از کهن ترین افسانههای قدیمی ایرانی پرداخته است. در کنار سرودهی زیبای خانم بهاره نیرومند فرد، تصویرگرِ کتاب نیز سعی کرده است تا به زیبایی با نقاشیها و تصویرگرییهای رنگارنگ با داستان پیش برود و قشنگیِ این سروده را دو چندان کند.
بخشی از کتاب دختر انار
چشم دختر انار به جاده بود
عکسش از اون بالاها میون آب
افتاده بود
یهو دید از سر راه،
یه دده، چاق و سیا،
کوزهی گلی به دست،
لب اون برکه نشست
دده خیره شد به نقش روی آب!
گفت: عجب! تا حالا خر بودُم یا خواب؟
وی که نصف زندگیم تلف شده
من به این خوشگلی، کلفتُم تو ده؟!
بدنم مثل بلور!
چیش ایی حسودا کور!
می رُم الان توی ده داد میزنُم
موی اربابمو از بیخ می کنُم!
هی بهم گفته سیا، گولُم زده!
مو رِه با ایی همه ناز و دلبری
کرده دده!
نگاهی رو برکه کرد
کوزه رو شکست و تیکه کرد!
یهو یک صدایی از رو شاخه ها
گفت: ” حالا کوزه رو میشکنی چرا؟
نمی گی شکستههاش تیزی داره؟
وقتی یارم برسه پاهاش خراش بر میداره؟!
دده زود از پایین سرک کشید
دختر انارو دید
با دل تنگ و حسود،
گفت: پس او نقش رو آب مال تو بود؟
چرا پنهون شدی لای شاخهها؟
مال شهر پایینی یا ده ما؟
دخترک گفت:
مال باغای انار
غریبم میون این دشت و دیار
یار من که تاجی روی سر داره
رفته شهرشون برام
لباس اطلس بیاره
دده گفت: پس واسهایی موهاتِ ریختی رو تنت؟
یارت ایی مرواریا رِ
بسته دور گردنت؟
دخترک گفت: ” جونِ من تو
رشتهی مرواریه
نباشه تو گردنم،
قسمت من سیاهیه...
دده با چشمای لوچ
تو سرش فکرای پوچ
گفت: خانم میخوی بشم همدم تو؟
یه کنیز باوفا تو شادی و ماتم تو؟
الهی جونم فدات!
دوس دارم بشم حصیر زیر پات!
دخترک زلفا رو انداخت رو زمین
گفت: بیا بالا کنار من بشین...
کتاب دختر انار از مجموعه افسانههای ایرونی سرودهی بهاره نیرومندفرد توسط انتشارات ویدا به چاپ رسیده است. این کتاب را از مجموعه کتاب های شعر کودک و نوجوان از کتابانه خریداری نمایید.
- شاعر: بهاره نیرومندفرد
- انتشارات: ویدا
نظرات کاربران درباره کتاب دختر انار
دیدگاه کاربران