معرفی کتاب نجات ارداس 6 (جنگ های نفس گیر)
این کتاب، روایتگر داستانی از شجاعت و رفاقت است که در سرزمینی جادویی به نام ” ارداس ” اتفاق می افتد. در این سرزمین هرگاه نوجوانی به سن 11 سالگی می رسد باید شهد نینانی را بنوشد و سعی کند تا حیوان درونش را پیدا و ظاهر کند تا با او هم پیمان شود و بتواند در گروه شنل سبزها عضو شود.
” کانر ”، ” ابک ”، ” رولان ”، ” میلین ” و ” دوین ” در این دوره به سن 11 سالگی رسیده اند و به غیر از دوین، همه شان با نوشیدن شهد نینانی حیوانات درونِ خود را ظاهر کرده اند و عضو گروه شنل سبزها شده اند. حال به دلیل خیانتی که بین این چهار نفر ( کانر، ابک، رولان و میلین ) رخ داده است، آنها از هم جدا شده و ابک و میلین در کشتی ای گیر افتاده اند، از طرفی هم رولان و کانر در جزیره ای نامعلوم و ناشناخته به دنبال مقر فرمانروایی شیری بزرگ به نام ” کابارو ” می گردند.
او سلطان تمامی حیوانات است و طلسمی طلایی دارد که می تواند زندگی تمام افراد سرزمین ارداس را از هم بپاشاند. وظیفه ی این نوجوانان شجاع پیدا کردن و بدست آوردن این طلسم طلایی ست. آن ها برای پیدا کردن این طلسم خیلی سختی کشیده اند و حالا هم از یکدیگر دور افتاده اند و وقتی کار آن ها سخت تر می شود که مهاجمان اسطوری نیز به آن ها حمله می کنند.
در این شرایط ابک و میلین در حال غرق شدن در اقیانوس هستند و راه سرزمین شان را گم کرده اند. از آن طرف کانر و رولان باید به تنهایی جلودار مهاجمان باشند و به سراغ طلسم طلایی بروند...
برشی از متن کتاب نجات ارداس 6 (جنگ های نفس گیر)
کانر از مخفی گاه خود به گذرگاه نگاه کرد. مهاجمان سعی می کردند راهشان را به طرف شتر مرغ ها باز کنند. ایرتیک سرش را زیر استخوان زرد رنگ و بزرگی پنهان کرده بود و میلی به دیدن حمام خون نداشت؛ اما کانر، رولان، تارک، لومئو و شانسی با دقت نگاه می کردند. مهاجمانی که قبلاً دیدند، خیلی منظم و پشرفته نبودند؛ اما این ارتش، پیشرفته بود و هماهنگ رژه می رفت. سوار نظام پیشاپیش همه یورتمه می رفت و پیاده نظام پشت سر آن با کمان هایی در دست در حال حرکت بود. پشت سر آن ها هم شتر هایی که از مردم نیلو گرفته بودند، تجهیزاتشان را حمل می کردند. سر های شتر های درمانده پایین بود.
وقتی به گذرگاه رسیدند، غیژ غیژ و جیر جیر زره و لباس های چرم مهاجمان به گوش رسید. شتر مرغ ها دوباره مثل قبل به صف ایستادند؛ اما قدرت آن ها در مقابل موجی از صد ها مهاجم، ناچیز بود. تارک گفت: زریف! و به بلند قد ترین فرد در سواره نظام اشاره کرد. کانر با چشم های نیمه باز به او نگاه کرد. او مرد خوش تیپی بود که ته ریش داشت؛ کسی که میلین و ابک را دزدید و با خود برد.
تارک گفت: اونا یکی از مهم ترین فرمانده هاشون رو فرستادن. معلومه شیر طلایی برای نقسه هاشون خیلی مهم و حیاتیه. کانر گفت: هیچ راهی نیست که شتر مرغ ها بتونن جلوی اینا مقاومت کنن. تنها کاری که می تونیم بکنیم، اینه که امیدوار باشیم بریگان و اسیکس قبل از اینکه مهاجمان به بیشه برسن، طلسم رو بگیرن. رولان با ناراحتی به او نگاه کرد.
کانر از شدت نگرانی، قطره های عرق را روی پیشانی خود حس کرد. رولان گفت: می خواستم این رو بهتون بگم... فکر نمی کنم بریگان و اسیکس بتونن شیر طلایی رو بگیرن. درست همون لحظه که من رو بیرون کشیدین، اونا توی دردسر بزرگی افتاده بودن. باید برگردم به ذهن اسیکس. شکم کانر منقبض شد و گفت: دردسر؟ چه دردسری؟ تارک ابروهایش را در هم کشید.
اگه تو رو برگردونیم، ریسک بزرگی می کنیم؛ ولی ادامه بده رولان. ما هم مراقبیم که ببینیم اینجا چه اتفاقی می افته. رولان بلافاصله چشم هایش را بست. کانر به او نگاه کرد و دید که بدنش شل شد و چشم هایش زیر پلک ها تند تند حرکت کردند.
بعد هم کمی نفس نفس زد. آن ها باید منتظر می ماندند تا او خبری بدهد؛ یا خوب یا بد. در همین حین، کانر نگاهش را به طرف مهاجمان در حال عبور برگرداند. اولین مردان اسب سوار به شتر مرغ ها رسیدند. مثل گروه قبلی مهاجمان، این گروه هم ثابت قدم پیش رفتند و به محض این که به شتر مرغ ها رسیدند، از پا درآمدند.
نویسنده: الیوت شرفر مترجم: مریم محرابیان انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب نجات ارداس 6
دیدگاه کاربران