معرفی کتاب هزار توی استخوانها (سی و نه سرنخ 1)
این کتاب اولین جلد از مجموعه کتاب های "سی و نه سرنخ" می باشد که داستان آن درباره ی دو نوجوان به نان های "ایمی" و "دن کاهیل" می باشد. آن ها تنها کسی که در زندگی داشتند، یک مادربزرگ پیر بود که حاالا او را از دست داده اند و دیگر هیچ حامی ای در دنیا ندارند. این دو نوجوان بعد از مراسم خاکسپاری، با وصیت نامه ای از مادر بزرگ شان رو به رو می شوند که در آن فراخوانی برای شرکت در یک مبارزه داده است.
جایزه ی این مسابقه به دست آوردنِ نیرویی ماورائی است و هر کسی که آن را داشته باشد، می تواند سرنوشت بشریت را عوض کند. ایمی و دن، با وجودِ اطلاع از خطراتی که در راه این مسابقه وجود دارد، تصمیم می گیرند که بخت شان را بیازمایند و در این مسابقه شرکت کنند.
آن ها چیزی به جز جان شان را برای از دست دادن ندارند، به این ترتیب برای حضور در مسیری که آن ها را به سفرهای دور و درازی می برد، آماده می شوند. آن ها در این سفر با حقایق جالب و گوناگونی رو به رو می شوند؛ به شهر پاریس و گورستان های زیرزمینیِ آن سر می زنند، تا بالاخره اولین سر نخ از "سی و نه سر نخ" مسابقه را پیدا می کنند. "هزار توی استخوان ها" با قلم جذاب و روان "ریک ریوردان" اثری دوست داشتنی است که پیشنهاد می کنیم مطالعه ی آن را از دست ندهید.
برشی از متن کتاب هزار توی استخوانها
ایمی چیزی سرد و سنگین را در معده اش احساس کرد، پ درست مانند این بود که یک توپ بیلیارد را قورت داده باشد. چطور ممکن بود او با چنین افراد مشهوری خویشاوند باشد؟ گریس چطور فکر کرده بود که او می تواند از آنها قدرتمند تر شود؟ حتی از فکر کردن به آن هم دچار اضطراب می شد. امکان نداشت شهامت رویارویی با این درخواست خطرناک را در خود پیدا کند. اما اگر او و دن مبارزه را نمی پذیرفتند... باتریس را که بازوانشان را گرفته و درباره پول با آنها حرف زده بود به یاد آورد. باتریس راهی برای دزدیدن دو میلیون دلار آنها پیدا میکرد. ایمی توانایی مقاومت در برابر او را نداشت. آنها دوباره به همان آپارتمان کوچک باز می گشتند و هیچ چیز تغییر نمی کرد. به جز اینکه گریس مرده بود. هیچ مسافرت آخر هفته ای دیگر اتفاق نمی افتاد، هیچ چیز، حتی برای این که آن را به خاطر بسپارند. ایمی هرگز فکر نمی کرد که چیزی بدتر از مرگ پدر و مادرش باشد، اما بود. او و دن تنهای تنها بودند. تنها راه گریز این فکر احمقانه بود که آنها از اعضای یک خاندان بزرگ تاریخی اند... بخشی از یک مسابقه اسرارآمیز. دست هایش خیس عرق شدند. آقای مک اینتایر داشت می گفت قبول این درخواست شما را به این گنج هدایت خواهد کرد اما تنها یک نفر از شما میتونه اون رو به دست بیاره، تنها یک نفر. چشم هایش به صورت ایمی دوخته شده بود. «یا یک گروه می تونه گنج رو به دست بیاره بیشتر از این نمیتونم بگم خودم هم نمیدونم که این راه به کجا ختم میشه فقط میتونم شروعش رو بهتون نشون بدم، مراحل رو براتون بشکافم و چند راهنمایی کو چک بکنم. حالا... حالا کی اول انتخاب میکنه؟» خاله باتریس ایستاد: این خیلی مسخره است. هر کسی که تو این بازی احمقانه شرکت کنه یه احمق واقعیه. من پول رو قبول می کنم. آقای مک اینتایر سر تکان داد: هر طور مایلید خانم. به محض اینکه این اتاق را ترک کنید حساب بانکی شما فعال میشه. میتونید پولتون رو از بانک سلطنتی اسکاتلند بیرون بکشید و به حساب خودتون منتقل کنید، بعدی؟ عده ای دیگر برخاستند و پول را انتخاب کردند. عمو جوز، دختر عمو انگرید، یک دوجین افرادی که ایمی نم یشناخت همهشان آن تکه کاغذ سبز رنگ را گرفتند و در لحظه میلیونر شدند. سپس یان و ناتالی کابرا برخاستند. یان اعلام کرد: ما مبارزه را انتخاب می کنیم. ما به عنوان یک گروه دونفره کار خواهیم کرد. اون سرنخ رو به ما بدید. آقای مدیر گفت: بسیار خوب، سند بانکی تون لطفاً. یان و ناتالی به میز نزدیک شدند. آقای مک اینتایر فندک نقره ای رنگ را روشن کرد و برگه های یک میلیون دلاری آنها را سوزاند. در عوض، پاکت هایی از کاغذ فیلیپینی به آنها داد که مهر قرمز رویشان خورده بود. اولین سرنخ شما. تا زمانی که نگفتم نباید آنها را بخونید. شما بان و ناتالی کابرا یک گروه خواهید بود. آقای هولت اعتراض کرد: آهای! تمام خانواده ما هم مبارزه رو می پذیره. ما هم می خواهیم در یک گروه باشیم.
نویسنده: ریک ریوردان مترجم: رویا خادم الرضا انتشارات: ویدا
نظرات کاربران درباره کتاب هزار توی استخوانها (
دیدگاه کاربران