کتاب سماور زغالی جلد اول حکایت های کمال، نوشته ی محمد میرکیانی و تصویرگری محمدحسین صلواتیان توسط انتشارات به نشر به چاپ رسیده است.
این اثر مجلد اول از مجموعه ی حکایت های کمال، تحت عنوان سماور زغالی می باشد. نویسنده ماجرایی خواندنی را درباره ی سماورهای زغالی برای مخاطب شرح می دهد؛ سماوری که گرمای مورد نیاز خود، جهت جوشاندن آب و تهیه ی چای را به وسیله ی انرژی حاصل از سوخت زغال به دست می آورد این وسیله ، روزگاری، به طور عمده، در منزل اغلب ایرانیان موجود بود و توسط مردم مورد استفاده قرار می گرفت. قصه از جایی شکل می گیرد که کمال بنا به درخواست مادرش، جهت خریداری مقداری زغال به مغازه ی زغال فروشی می رود. به هنگام حضور پسر قصه در این مکان، نزاعی بزرگ میان عده ای صورت می گیرد و یکی از کیسه های حاوی زغال بر روی کمال می افتد و او را کثیف و سیاه می کند بنابراین کمال با همان چهره ی کثیف و سیاه به خانه ی پدری اش بازمی گردد. مادر کمال با دیدن ظاهر آشفته و پریشان فرزندش نگران شده، دلیل آن را از کمال جویا می شود و پس از مطلع گشتن از اصل موضوع، سماور زغالی را مسبب این اتفاق دانسته، حکایتی جذاب را خلق می کند.
کتاب "حکایت های کمال"، مجموعه ای پنج جلدی می باشد. نویسنده در طی محتوای این اثر با استفاده از بیانی ساده و روان، به شرح داستان هایی خواندنی و کوتاه در باب سبک زندگی مردم، نوع آداب و رسوم و فرهنگ پذیرفته شده در جامعه ی دهه ی چهل و مسائل سیاسی و اجتماعی رایج در این عصر می پردازد. این کتاب، برای تمامی رده های سنی مناسب است و در نتیجه می تواند توسط عموم مخاطبان مورد مطالعه قرار گیرد. همان طور که از عنوان کتاب نیز پیداست، شخصیت اصلی قصه، "کمال" نام دارد. او که هم اکنون مردی میان سال است، صاحب فرزند و نوه می باشد. وی دوران کودکی خود را در دهه ی چهل پشت سر گذاشته است؛ دورانی با ویژگی ها و شرایط مختص به خود. ویژگی هایی که امروزه یا به کلی از بین رفته اند و یا خیلی کم با آن ها سرو کار داریم. کمال میان سال، به واسطه ی یادآوری و نقل خاطرات گذشته ی خویش، مخاطب را همراه با خود به دوران کودکی اش می برد و با ارائه ی روایت هایی بسیار شیرین و دل انگیز، که خود شخصا شاهد و یا مسبب آن ها بوده است، ضمن جلب تمام توجه خواننده به حکایت هایش، لحظاتی زیبا و لذت بخش را برای او خلق می کند.
فهرست
کمال را می شناسید؟ سماور زغالی عنتری ها چاقوتیزکن شیشه فروش دوره گرد خمره ی ترشی نان سیاه روغنی کلیدساز دوره گرد شیشه ی چراغ گردسوز چوبکی موش در تله بچه ی گم شده کاردستی آینه ی عروسی کارخانه های برق ادیسون یخ بلوری سیب زمینی و پیاز خسته زنگ آقای سعادت ساعت کوکی یخ توی یخچالی چهارپایه ی چوبی جوراب وصله دار پشه بند روی پشت بام پهلوان دایی کمد آقای سعادت طوطی بی ادب آش لاجوردی دکتر یخی صدای کوکوسبزی کت اسکندر گوجه فرنگی های ترسو
برشی از متن کتاب
وقتی برگشتم خانه، مثل یک تکه زغال شده بودم. گرده های زغال، سرتاپایم را سیاه کرده بود. مادرم که توی اتاق نشسته بود، با دیدن من از جا پرید و گفت: «این چه قیافه ای است که برای خودت درست کرده ای؟!» - توی زغال فروشی دعوا شد، یک گونی زغال افتاد پایین ... مادرم میان حرفم پرید، گفت: «خیلی خب، دیگر لازم نیست که بقیه اش را تعریف کنی. بگذار بابایت شب بیاید، تکلیف خودم را با او روشن می کنم ... دیگر دوره ی سماورهای زغالی گذشته؛ چرا ما هنوز باید سماور زغالی داشته باشیم؟!» لباس هایم را عوض کردم و سر و صورتم را شستم. بعد هم توی سرمای پاییز، گوشه ی اتاق، کلی لرزیدم. شب که بابا خسته و مانده، از سرکار برگشت، منتظر چای بود. گوشه ی اتاق نشست و از زور خستگی به رختخواب تکیه داد و گفت: «زن، پس چای کو؟ چای خشک نداریم؟» - چرا، داریم. - خب چرا سماور آتش نکرده ای؟ چرا چای دم نکرده ای؟ مادر با دست، من را نشان داد و گفت: «کدام چای؟ امروز چیزی نمانده بود که بچه ام به خاطر سماور زغالی خفه بشود!» بابا تعجب کرد و پرسید: «مگر سماور زغالی هم کسی را خفه می کند؟! به حق چیزهای نشنیده!» مادر قیافه ی حق به جانبی گرفت و گفت: «کمال رفته بود زغال فروشی مشهدی اصغر. دو نفر آن جا دعوا می کنند، یک دفعه یک گونی زغال از روی گونی های دیگر پرت می شود پایین، بعد هم همه ی دکان فروشی می شود خاکه ی زغال. کمال که برگشت خانه، شده بود غلام زنگی! از سر تا پا سیاه شده بود.» - حالا من چی کار کنم؟ ببینم، تقصیر سماور بوده که توی زغال فروشی دعوا شده؟! - نخیر ... اگر ما این سماور را نداشتیم، این بلا سر بچه ام نمی آمد. بابا کمی فکر کرد و گفت: «راستی... اگر این طور باشد، پس دعوای پریروز شوهر خواهر شما هم تقصیر سماور نفتی بوده!» مادر تکانی خورد و گفت: «دعوا و سماور نفتی؟!» بابا سرش را بالا و پایین برد و گفت: «پریروز یکی از دوستان شوهر خواهر شما می رود خانه ی آن ها. مثل این که شوهر خواهر شما می خواسته از او پول قرض بگیرد. اتفاقا خواهر شما وقتی داشته نفت توی سماور می ریخته، دستش نفتی می شود ...» - خب این که چیزی نیست. می رفت و دستش را می شست. - آخه مگر سماور نفتی اجازه داده؟ خلاصه خواهر شما با همان دست نفتی، پارچ را آب می کند و توی سماور آب می ریزد. معلوم نیست آب چطوری بوی نفت می گیرد. بعد هم خانم، چای را دم می کند. چای را که جلوی مهمان می گذارد، بوی نفت می داده. مادرم دست پشت دست زد و گفت: «خدا مرگم بده. حتما شوهرش هم با او دعوا کرده.» بابا لبخندی زد و گفت: «بله؛ ولی همه اش تقصیر آن سماور نفتی بوده. اگر خواهر شما، سماور زغالی داشت، آن دعوا راه نمی افتاد!» مادر نارحت شد و گفت: «آخه به سماور نفتی چه مربوط است؟ ...
نویسنده: محمد میرکیانی تصویرگر: محمدحسین صلواتیان انتشارات: به نشر
نظرات کاربران درباره کتاب حکایت های کمال 1 (سماور زغالی) میرکیانی
دیدگاه کاربران