درباره ی کتاب موش ها و آدم ها جان اشتاین بک
در کتاب موش ها و آدم ها اثر شاخص جان ارنست اشتاین بک، شخصیت "جورج"، مردی زیرک با اندامی کوچک و قدی کوتاه است که دوستی به نام "لنی" دارد. لنی بر خلاف جورج، مردی قوی هیکل و درشت میباشد که قلبی رئوف و مهربان دارد و همواره به حیوانات و موجودات ظریف و لطیف عشق میورزد؛ اما بیخردی و نادانیاش، مدام وی را به دردسرهای بزرگی دچار کرده و در این میان، جورج با بهرهگیری از هوش و ذکاوت خود، او را از مهلکههای گوناگون، نجات میدهد.
این دو دوست، همیشه و همه جا در کنار یک دیگر بوده و با فعالیت در مزرعه های مختلف، مخارج زندگی خود را تامین می کنند. آن ها همیشه آرزوی داشتن زمینی متعلق به خودشان را در سر دارند که بتوانند ضمن کشاورزی، به پرورش خرگوش نیز در آن بپردازند.
در ابتدای داستان می خوانیم که این دو مرد با در دست داشتن پروانه ی کار جهت استخدام شدن در مزرعه ای جدید، مسافت طولانی ای را پیموده و جورج با یادآوری تذکراتی تکراری و پی در پی، از لنی می خواهد تا به هنگام حضور در مزرعه لب از لب باز نکرده و فقط شنونده باشد تا بلکه قوای جسمانی او و درایت خودش، صاحب مزرعه را برای پذیرش آن ها متقاعد کند. ورود این دو شخص به مزرعه ی جدید، آغازگر ماجرایی خواندنی و پر کشش بوده و خواننده را مجذوب رمان می کند.
بخشی از کتاب موش ها و آدم ها؛ ترجمه ی پرویز داریوش
رود سلینس در چند مایلی جنوب سلداد پای تپه می پیچد و جریانش کندی می گیرد. آبی سبز و عمیق. آبش گرم هم هست، زیرا پیش از آن که پای تپه به آبگیری باریک برسد مسافتی را برق زنان زیر آفتاب بر ریگ های زرد طی کرده است.
یک ساحل آبگیر سر بالا است، تپه ای زرینه رنگ، که خم پشته ی آن به جانب کوه سنگی بلند گبیلن سر بر می کشد، اما کناره ی دیگرش، در جانب دره، حاشیه ای پر درخت است، درخت های بید سبز و شاداب، که هر سال بهار خاشاک سیل آورد زمستانی به شاخه های زیرین آن ها بند می شود و نیز درختان افرا، که شاخه های سفید و پر خط و خال خوابیده شان بر سر آبگیر طاق می زنند.
بر ساحل شنی آن، زیر درخت ها، برگ بستری ضخیم گسترده است و چنان پوک و سبک، که اگر مارمولکی روی آن حرکت کند برگ ها را به طرف می پاشد و خرگوش ها شبها از انبوهههای اطراف بیرون می آیند و روی بستر شن می نشینند و آثار پای راکنها و نیز جای پای پهن تر سگ های مزرعه ها و دامداری های اطراف و نشان شکاف سم دو شاخ گوزن ها، که شب برای خوردن آب می آیند، بر پهنه ی مرطوب آن می ماند.
میان درختان بید و افرا کوره راهی هست، راهی کوبیده زیر پای نوجوانانی که غروب ها از جاده سرازیر می شوند تا کنار آب تفریح کنند. پای شاخه ی افقی افرای کهنی تلی خاکستر جمع شده، حاصل آتش های فراوانی که آن جا روشن بوده است و شاخه ی افقی افرا از نشستن آدم ها ساییده و صاف شده است.
غروب روزی گرم نسیمی در برگ ها افتاده بود و آن ها را به هم می زد. سایه ها به جانب تارک تپه ها و کوه ها بالا می رفت. روی ساحل شنی چند خرگوش نشسته بودند، چنان بی حرکت که گفتی سنگ های خاکستری رنگی تراشیده. صدای پایی که روی برگ های ترد افرا حرکت می کرد از جانب جاده ی ایالتی شنیده شد.
خرگوش ها بی صدا گریختند و در انبوهه ها پناه جستند. بوتیماری با آن گردن و پاهای درازش با زحمت خود را از زمین وا کند و به سنگینی بال زنان به سوی پایین دست رودخانه پرواز کرد. اندک زمانی زندگی از آن گوشه دور شد. آن وقت دو نفر در کوره راه پیدا شدند و در فضای باز کنار آبگیر پیش آمدند. در کوره راه پشت سر راه هم رفته بودند، اما در فضای باز کنار آب نیز یکی دنبال دیگری بود.
هر دو شلوار و نیم تنه ی جین به تن داشتند، با دکمه های برنجبین. کلاه هر دو سیاه و بی قواره بود و هر دو پتوهاشان را لوله کرده و محکم بسته و طناب آن را بر شانه انداخته بودند. اولی کوتاه و زبر و زرنگ بود، با صورتی آفتاب خورده و نگاهی تیز و بی آرام. همه چیزش سخت و محکم بود، با سکه و تیز نقش: دستهایی کوچک و نیرومند، بازوانی کشیده و بینی ای باریک و استخوانی...
کتاب موشها و آدمها اثر جان ارنست اشتاینبک با ترجمهی پرویز داریوش توسط انتشارات علمی و فرهنگی به چاپ رسیده است.
- نویسنده: جان ارنست اشتاینبک
- مترجم: پرویز داریوش
- انتشارات: علمی و فرهنگی
نظرات کاربران درباره کتاب موش ها و آدم ها
دیدگاه کاربران