محصولات مرتبط
کتاب اگر سیرک دست من بود پنجمین جلد از قصه های یک جورکی نوشته ی دکتر زیوس و ترجمه ی رضی هیرمندی توسط نشر افق به چاپ رسیده است.
موریس مَک گوری پسرکی زبر و زرنگ است که در شهری کوچک زندگی می کند و دلش می خواهد روزی صاحب یک سیرک بزرگ شود. پشت مغازهی مردی به نام آقای اسنیلاک، زمینی خالی وجود دارد که قسمتی از آن تبدیل به زباله دانی و قبرستان ماشین شده؛ موریس هر وقت از جلوی مغازهی آقای اسنیلاک عبور می کند و زمین خالی پشتش را می بیند، سیرک بزرگش را در آنجا تصور کرده و شروع به خیالبافی می کند. در خیالاتش اول تمام زباله ها را از روی زمین جمع می کند، چادری بزرگ و باشکوه برپا کرده و سپس با صدایی بلند افراد منحصر به فرد گروهش را تک به تک به تماشاچیان سیرک معرفی می کند و در خیالاتش همراه آنها به تماشای نمایش های بی نظیر اعضای گروهش می نشیند.
مجموعهی فوق در 15 جلد مختلف با عناوینی چون "اگه سیرک دست من بود"، "هیچ وقت گفته بودم چقدر خوشبختی؟"، "هورتون جوجه از تخم درمی آورد"، "فکرش را بکن این ها را در خیابان مالبری دیدم" و... برای کودکان به چاپ رسیده است. هر یک از کتاب های این مجموعه قصهی کوتاه بامزه و جذابی دارد که با لحنی آمیخته به طنز و در فضایی خلاقانه و گاه فانتزی روایت شده است. تصاویر جذاب و طنز آلود، هم خوانی مناسبی با فضای قصه ها و کاراکترهای مجموعه دارد و بر جذابیت اثر می افزاید.
برشی از متن کتاب
خانوم ها، آقایان! از این طرف، لطفاً از این طرف بفرمایید تو! پیش پرده ی من، اینجا در اولین چادرم شروع می شود. وقتی نمایش اینجا را ببینید آن وقت قبول می کنید که سیرک های دیگر به گرد سیرک مک گورکاس هم نمی رسند. اینجا در صحنه ی اول، نمایش فیل دریایی عجیبی به نام رولف را می بینید که از اقیانوس اولف آمده. این رولف بی نظیر می تواند با یک تار سبیلش روی پنج تا توپ بایستد، دو تا توپ تنیس، سه تا توپ گلف. راستی که شعبده بازی معرکه ای است، چقدر هم معرکه! و در صحنه ی دوم یک چیز تازه ی تازه می بینید! این اسنومِ "شکم - طبل" از ولایت فروم آمده. هر آوازی را که زیر لب بخوانید می تواند برای تان روی شکمش ضرب بگیرد (هیچ طوریش هم نمی شود چون طبل شکمش ضد ضربه شده.) و حالا فون را تماشا کنید! فون محشر را! سنگ ریزه های داغ از روی ماه جلزّ و ولز کنان می افتند و او درجا قورت شان می دهد! چرا داغ داغ؟، خدا می داند شاید واسه اینکه خیلی دوست دارد از گوشه هایش دود بیرون بزند! این جور سنگ ریزه ها جمع کردن شان اابته کار سختیه اما آقای اسنیلاک هر طور شده ترتیب کار را می دهد. اسنیلاک، گفتم که، از دوستان بنده است و مطمئنم کارهای خرده ریزه ام را زمین نمی گذارد! در صحنه ی چهارم، ویلی والو را تماشا کنید که از دم درازش به جای طناب استفاده میکند و با یک تکان باسن و با این دم دراز می تواند هر که را پشت سرش باشد به دام بندازد! مثلاً همین اسنیلاک خودمان را که مطمئنم اعتراضی نخواهد کرد. حالا نوبت نقاب - چشمکه که از پشت نقتب چشمکی اش چشمک می زند. هیچ نقاب - چشمکی وقتی نقابش میزان نباشد نمی تواند خوب چشمک بزند...
(کتاب های فندق) نویسنده: دکتر زیوس مترجم: رضی هیرمندی انتشارات: افق
نظرات کاربران درباره کتاب اگر سیرک دست من بود (قصه های یک جورکی 5)
دیدگاه کاربران