معرفی جلد دوازده کتاب فکرش را بکن این چیزها را در خیابان مالبری دیدم
قبل از اینکه مارکو به مدرسه برود، پدرش از او می خواهد در راه بازگشت به خانه، حواسش را جمع کند و هر چه را که در طی راه در کوچه و خیابان می بیند برای او تعریف کند. مارکو بعد از تعطیل شدن مدرسه، از خیابان مالبری به طرف خانه راه می افتد و تمام حواسش را جمع می کند تا موضوع مناسبی برای تعریف کردن پیدا کند اما هر چه را نگاه می کند چیزی در خیابان نظرش را جلب نمی کند.
برشی از متن کتاب
نه، این به درد داستان من نمی خورد؛ شاید برای شروعش، اِی ی بدک نباشد. وقتی به خانه برسم می گویم گاری را یک گورخر می کشید. این داستان حرف ندارد. به این می گویند دیدنی، مخصوصاً که بگویم تو خیابان مالبری دیدمش. آره، گورخر فکر خوبیه ولی حیف، یک جای کار عیب دارد: گورخری به این خوشگلی بیاید یک گاری بدرد نخور را بکشد.؟! نه، داستان وقتی بامزه می شود که بشنوند یک کالسکه چی سوار کالسکه بوده، یک کالسکه ی طلایی و آبی رنگ که عینهو رعد و برق در خیابان مالبری می تاخته.
(کتاب های فندق) نویسنده: دکتر زیوس مترجم: رضی هیرمندی انتشارات: افق
نظرات کاربران درباره کتاب فکرش را بکن این چیزها را در خیابان مالبری دیدم
دیدگاه کاربران