
کتاب قصه ی ما مثل شد 7(جیبی)
- انتشارات : به نشر
- دسته بندی : خانه
- تگ : قصه ما مثل شد
کتاب قصهی ما مثل شد مجموعهی 23 قصه، از قصه ها و حکایاتی است که هر کدام ریشهی یک ضرب المثل هستند و پس از بیان هر داستان، در انتها نتیجه گیری شده و ضرب المثل مربوط به آن نوشته شده است. در میان این حکایات، قصه هایی هستند که از زندگی بزرگان دین ما نشات گرفته اند و بعضی، از میان آثار شاعران نامدار و بزرگان ادب ایران عزیزمان سر در آورده و به میان مردم راه یافته اند. خوب است بدانیم که قصه های مثل شده، فقط برای سرگرمی نقل نمی شوند بلکه داستان باورها، آرزوها، غم و شادی ها و شکست و پیروزی ها را بیان کرده و مخاطبان را هرچه بیشتر با فرهنگ سرزمین پهناورمان آشنا می سازد.
روزی روزگاری مرد دانا و پارسایی در شهری زندگی می کرد که خیلی مورد اعتماد و اطمینان مردم بود و همه برایش احترام قائل بودند، آنقدر به دانا بودن و مشگل گشایی مرد ایمان داشتند که تمام مشکلاتشان را به می گفتند و از او راهنمایی می گرفتند. روزی جوانی برای رفع مشگل و گرفتن راهنمایی پیش مرد پارسا رفت و قبل از ساعت مقرر به آنجا رسید، وقتی منتظر بود تا به اتاق دعوت شود ناگهان در باز شد و جوان مرد دانا را دید که با ادب نشسته درست مثل زمانی که کسی در حضورش است و خیلی متعجب شد. مرد دانا جوان را به داخل دعوت کرد و متوجه ی چشمان پرسشگر جوان شد و از او دلیلش را پرسید. جوان به مرد دانا گفت ندیدم کسی قبل از من داخل اتاق باشد ولی شما مثل زمان هایی که مهمان در اتاق دارید با ادب نشسته بودید نه راحت.مرد پارسا گفت: وقتی مردم در اتاقم هستند به احترام آنها با ادب حرف می زنم و می نشینم و وقتی کسی نیست به احترام خودم آیا من برای خودم احترام ندارم؟ پس احترام خودم را نگه می دارم! و حالا اگر کسی در جایی دور از چشم دیگران درباره ی کسی بی احترامی کند این ضرب المثل حکایت حالش می شود.
... غیر از خدا هیچکس نبود
روزی روزگاری مردی راهی سفر شد. رفت و رفت تا به شهر رسید. رودخانه ی بزرگی از وسط شهر می گذشت. مسافر، رفت و کنار رودخانه نشست. غذایی خورد و آبی به سر و صورت زد، کمی که خستگی را از تن بیرون کرد و آرام - آرام کنار رودخانه سرگرم قدم زدن شد. هنوز چند قدمی نرفته بود که ماهی سیاه و بزرگی را در رودخانه دید. با صدای بلند گفت: «ماهی، یک ماهی بزرگ، مردم یک ماهی بزرگ»
و در مسیر رودخانه به طرف ماهی دوید. خیال کرد با دویدن می تواند ماهی را بگیرد. با یک دست کلاهش را که خیلی دوست می داشت نگه داشت و با قدم های تندتری به دنبال ماهی دوید که یک دفعه ....
نظرات کاربران درباره کتاب قصه ی ما مثل شد 7
دیدگاه کاربران